*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
بعد از نهار فرشته رو بردیم تو باغ از دیدن اون همه زیبای لذت می برد و چشای قشنگش می درخشید هر وقت نگاش می کردم مامان جون با لبخند نگام می کرد خوب حقم داشت من یه روز اومدم اینجا که همه می دونستن از زنها بدم میاد ولی حالا زنم رو آورده بودم دم غروب بود برگشتیم خونه من که حسابی خسته بودم اما فرشته نه با لذت حرفهای مامان جون رو گوش می داد ولی از حاجی خجالت می کشید نشسته بودیم دور شومینه ومامان جون داشت وسایل شام آماده می کردفرشته سفره رو چید وبعدم مامان جون آب گوشت اورد گذاشت روی سفره فرشته کنار من نشسته بود براش تِلیت درست کردم وگذاشتم کنارش حاجیم همین کارو کرد فرشته با لبخند نگاشون کرد درگوشش گفتم : حسودی نکنی خانم کوچلو .
- نچ تو که هستی
با لبخند نگاش کردم جوابمو بالبخندداد
بعد از شام یکم حرف زدیم حاجی دلتنگ امین بود ومامان جون اشک می ریخت امین برای درس هاش رفته بود تهران اوناهم همین یه بچه رو داشتن حاجی جاشو پهن کرد وگفت ماهم بریم بخوابیم اون سر خیز بود برای همین زود می خوابید فرشته ومامان جون رفتن بالا بعدم مامان جون برگشت وجاشو کنار حاجی پهن کرد رفتم دسشویی وبعدم رفتم بالافرشته دراز کشیده بود
- وای محمد چقدر سرده
- چون پنجره بازه می تونم قسم بخورم کار خودته
خندید وگفت : اره
- نمی خوای بری بیرون .
- نه
- تو چرا اینجوری خوابیدی
- من که نمی دونستم میخوایم اینجا بمونیم
- در بیار خفه شدی
بافتمو در اوردم یه تاپ سفید تنم بود ولی شلوارم بدجور اذیت می کرد
- چت شده ؟
- میگم اشکال نداره از لباسهای مامان جون بپوشم
اخم کردم بهش وگفتم : نه
- بپوشم
- نه یعنی نه نپوش
- خوب اذیت میشم
- خوب منم اذیت میشم
پیرهنمودر آوردم ورفتم زیر لحاف فرشته نگام کرد وگفت : کاش ...
حرفشو بریدم وبا خنده گفتم : حالا چته انقدر غر می زنی
شلوارمو نشونش دادم تقریبا جیغ زد
- هییییی...سا کت فرشته زشته
- خجالت نمی کشی لخت میشی
- تاصبح می ترکیدم پیشنهاد می کنم تو هم این کارو بکنی وگرنه می ترکی
چشام بستم دستموگذاشتم رو چشام خواب داشت دیونم می کرد فرشته کنارم خوابید دستمو گرفت وگذاشت رو گونه ای یخ زدش
- چقدر سردی کوچلو
- سردمه
پاهاش به پاهام چسبوند معلوم بود حسابی سردشه هیچی نگفتم تا راحت بخوابه
*محمد*
بعد از نهار فرشته رو بردیم تو باغ از دیدن اون همه زیبای لذت می برد و چشای قشنگش می درخشید هر وقت نگاش می کردم مامان جون با لبخند نگام می کرد خوب حقم داشت من یه روز اومدم اینجا که همه می دونستن از زنها بدم میاد ولی حالا زنم رو آورده بودم دم غروب بود برگشتیم خونه من که حسابی خسته بودم اما فرشته نه با لذت حرفهای مامان جون رو گوش می داد ولی از حاجی خجالت می کشید نشسته بودیم دور شومینه ومامان جون داشت وسایل شام آماده می کردفرشته سفره رو چید وبعدم مامان جون آب گوشت اورد گذاشت روی سفره فرشته کنار من نشسته بود براش تِلیت درست کردم وگذاشتم کنارش حاجیم همین کارو کرد فرشته با لبخند نگاشون کرد درگوشش گفتم : حسودی نکنی خانم کوچلو .
- نچ تو که هستی
با لبخند نگاش کردم جوابمو بالبخندداد
بعد از شام یکم حرف زدیم حاجی دلتنگ امین بود ومامان جون اشک می ریخت امین برای درس هاش رفته بود تهران اوناهم همین یه بچه رو داشتن حاجی جاشو پهن کرد وگفت ماهم بریم بخوابیم اون سر خیز بود برای همین زود می خوابید فرشته ومامان جون رفتن بالا بعدم مامان جون برگشت وجاشو کنار حاجی پهن کرد رفتم دسشویی وبعدم رفتم بالافرشته دراز کشیده بود
- وای محمد چقدر سرده
- چون پنجره بازه می تونم قسم بخورم کار خودته
خندید وگفت : اره
- نمی خوای بری بیرون .
- نه
- تو چرا اینجوری خوابیدی
- من که نمی دونستم میخوایم اینجا بمونیم
- در بیار خفه شدی
بافتمو در اوردم یه تاپ سفید تنم بود ولی شلوارم بدجور اذیت می کرد
- چت شده ؟
- میگم اشکال نداره از لباسهای مامان جون بپوشم
اخم کردم بهش وگفتم : نه
- بپوشم
- نه یعنی نه نپوش
- خوب اذیت میشم
- خوب منم اذیت میشم
پیرهنمودر آوردم ورفتم زیر لحاف فرشته نگام کرد وگفت : کاش ...
حرفشو بریدم وبا خنده گفتم : حالا چته انقدر غر می زنی
شلوارمو نشونش دادم تقریبا جیغ زد
- هییییی...سا کت فرشته زشته
- خجالت نمی کشی لخت میشی
- تاصبح می ترکیدم پیشنهاد می کنم تو هم این کارو بکنی وگرنه می ترکی
چشام بستم دستموگذاشتم رو چشام خواب داشت دیونم می کرد فرشته کنارم خوابید دستمو گرفت وگذاشت رو گونه ای یخ زدش
- چقدر سردی کوچلو
- سردمه
پاهاش به پاهام چسبوند معلوم بود حسابی سردشه هیچی نگفتم تا راحت بخوابه
۴.۸k
۲۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.