پارت ۵۷ رمان سفر عشق
#پارت_۵۷ #رمان_سفر_عشق
صبح با حس بوسیدن گلوم بیدار شدم
رسام بود که بوسه های ریز ریز به گلوم میزد
من:رسام
رسام:جون دل رسام
من:چیکار میکنی؟
رسام:الین من دیگه طاقت ندارم
من:عه رسام بلند شو ببینم
رسام:الین من کار ندارم امشب میام خونتون کارو یه سره میکنم
من:خیل خب بلند شو
با لبخند سرشو بلند کرد چپ چپ نگاش کردم که محکم گونمو بوسید
هلش دادم و از جام بلند شدم
رفتم سرویس و بعد از مرتب کردن خودم اومدم بیرون
رسام با دیدنم نیشش باز شد و چشمک زد
محلش ندادم و از اتاق بیرون رفتم
داخل آشپزخونه شدم
من:سلام صبحتون بخیر
همه با لبخند جوابمو دادن
نشستم رو یه صندلی
رسام هم بعد از چند دقیقه اومد
و نشست کنارم و گونمو بوسید
بابا:چیه پسر کیفت کوکه
رسام:بله امروز حالم کوکه
رهام:چه خبره
رسام:حالا
مامان:عه رسام چه خبره اینجوری نیشت بازه
من:هیچی مامان
و با پام زدم به پاش و با چشم بهش اشاره کردم
بعد از صبحونه بابا رفت کارخونه و مامانم مدرسش*(مامان مدیر مدرسه اس)*
من:رسام
رسام:جان دل
من:بیا منو ببر خونه لباس بپوشم بریم بیمارستان
رسام:آماده شو اومدم
من:آمادم من
رسام رفت بالا لباس عوض کنه
رسام اومد پایین بهش نگاهی کردم با جین آبی تیشرت قرمز با پیراهن لی آبی اومد و کالج قرمز
رسام:بانو تموم شدم
من:مال خودمی دوس دارم نگات کنم
رسام خندید و گفت:بریم شیرین زبونی میکنی کار دستت میدم
سر تکون دادم و از رسا و رهام خدافظی کردیم
به خونه ما که رسیدیم پیاده شدم و گفتم:من آماده شم میام
رسام:چشم بانو
رفتم داخل و بلند گفتم:سلام من اومدم
آریا:به به الین خانوم
رفتم طرفش و گونشو بوسیدم
من:سلام داداشم
آریا:کجا به سلامتی عجله داری
من:رسام دم دره میخام لباس عوض کنم بریم بیمارستان
آریا:پس زود باش دومادمو معطل نکن
من:ایلیا کجاس
آریا:صبح زود رفت شرکت
سر تکون دادم و رفتم بالا اتاقم
جین آبی...سارافون قرمز...مانتو جلو باز لی...شال آبی...کالج قرمز و کیف دستی قرمز...گوشیمو برداشتم و رفتم پایین
من:آریا من رفتم
صبح با حس بوسیدن گلوم بیدار شدم
رسام بود که بوسه های ریز ریز به گلوم میزد
من:رسام
رسام:جون دل رسام
من:چیکار میکنی؟
رسام:الین من دیگه طاقت ندارم
من:عه رسام بلند شو ببینم
رسام:الین من کار ندارم امشب میام خونتون کارو یه سره میکنم
من:خیل خب بلند شو
با لبخند سرشو بلند کرد چپ چپ نگاش کردم که محکم گونمو بوسید
هلش دادم و از جام بلند شدم
رفتم سرویس و بعد از مرتب کردن خودم اومدم بیرون
رسام با دیدنم نیشش باز شد و چشمک زد
محلش ندادم و از اتاق بیرون رفتم
داخل آشپزخونه شدم
من:سلام صبحتون بخیر
همه با لبخند جوابمو دادن
نشستم رو یه صندلی
رسام هم بعد از چند دقیقه اومد
و نشست کنارم و گونمو بوسید
بابا:چیه پسر کیفت کوکه
رسام:بله امروز حالم کوکه
رهام:چه خبره
رسام:حالا
مامان:عه رسام چه خبره اینجوری نیشت بازه
من:هیچی مامان
و با پام زدم به پاش و با چشم بهش اشاره کردم
بعد از صبحونه بابا رفت کارخونه و مامانم مدرسش*(مامان مدیر مدرسه اس)*
من:رسام
رسام:جان دل
من:بیا منو ببر خونه لباس بپوشم بریم بیمارستان
رسام:آماده شو اومدم
من:آمادم من
رسام رفت بالا لباس عوض کنه
رسام اومد پایین بهش نگاهی کردم با جین آبی تیشرت قرمز با پیراهن لی آبی اومد و کالج قرمز
رسام:بانو تموم شدم
من:مال خودمی دوس دارم نگات کنم
رسام خندید و گفت:بریم شیرین زبونی میکنی کار دستت میدم
سر تکون دادم و از رسا و رهام خدافظی کردیم
به خونه ما که رسیدیم پیاده شدم و گفتم:من آماده شم میام
رسام:چشم بانو
رفتم داخل و بلند گفتم:سلام من اومدم
آریا:به به الین خانوم
رفتم طرفش و گونشو بوسیدم
من:سلام داداشم
آریا:کجا به سلامتی عجله داری
من:رسام دم دره میخام لباس عوض کنم بریم بیمارستان
آریا:پس زود باش دومادمو معطل نکن
من:ایلیا کجاس
آریا:صبح زود رفت شرکت
سر تکون دادم و رفتم بالا اتاقم
جین آبی...سارافون قرمز...مانتو جلو باز لی...شال آبی...کالج قرمز و کیف دستی قرمز...گوشیمو برداشتم و رفتم پایین
من:آریا من رفتم
۲۳.۹k
۰۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.