آمد و چون خواب پیش چشم های من نشست
آمد و چون خواب پیش چشم های من نشست
دست هایم را گرفت آن آرزوی دوردست !
با نگاهی بغض هایم را در آغوشش گرفت
شعر خواند و درصدایش " دوستت دارم " شکست
هم به خنده خواند : آخر دور ما هم می رسد
هم به گریه گفت : دلگیرم از این دنیای پست
" عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست "
زیر لب این بیت حافظ را برایم خواند و بعد ...
چشم هایش را که در من خیره بود آرام بست
خواستم از خستگی هایم بگویم پیش او !
آمدم لب وا کنم دیدم که او هم خسته است
دست هایم را گرفت آن آرزوی دوردست !
با نگاهی بغض هایم را در آغوشش گرفت
شعر خواند و درصدایش " دوستت دارم " شکست
هم به خنده خواند : آخر دور ما هم می رسد
هم به گریه گفت : دلگیرم از این دنیای پست
" عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست "
زیر لب این بیت حافظ را برایم خواند و بعد ...
چشم هایش را که در من خیره بود آرام بست
خواستم از خستگی هایم بگویم پیش او !
آمدم لب وا کنم دیدم که او هم خسته است
۳.۲k
۲۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.