رمان همسر اجباری پارت صد وچهل وهشتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وچهل وهشتم
میترسم...
-احسان جان تو چرا با من در میون نذاشتی.
-تو خودت کار داشتی و در ضمن ما که اینجاییم چکار مثال؟
گوشیمو در اوردم .
-آنا جان عزیزت.لو ندی من غلط کردم اصن کمک نخواستم.
-چرا لو بدم.
-آخه مثال تو از کجا میدونی که اون خواستگار داشته.اونوقت دیگه معلومه من گفتم.
-اون با من.
زنگ زدم به گوشیه خونه. آذر جون برداشت.
بعد از کلی سالمو احوال پرسی کش دارررر.
باالخره گفتم مامان آذین هست.
آره دخترم خوابه.
چه خبر حالش خوبه امروز کالس داشت چرا نرفته. گوشیشم جواب نمیده.
آره مادر دیشب واسش خواستگار اومد خودش راضی نیست اما باباش میگه خونواده خوبین بهشو نه نگیم موقعیت
خوبی دارن.
اما آذین قبول نمیکنه.آرمانم میگه اول باید آذین بخواد پول ومال که خوشبختی نیست.
فعال معلوم نیست اما ما نمیزاریم سربگیره.
ایشاهلل هرچی خدا صالح میدونه پیش بیاد.ممنون دخترم
-مامان آذین بیدار شد بگو به من یه زنگ بزنهفعالخدافظ مامانباشه دخترم
-خدافظ عزیزم.
قطع کردم.
اما ای کاش زنگ نمیزدم احسان بیشتر تو الک خودش رفت و با یه نگاه نگران نگاهم کرد وگفت.
آنا اگه آذین دلش رضا بده چی؟حتما راضی شده که اینطوری گوشیشو خاموش کرده.؟مگه نه.
-داداشم نگران نباش توکلت به خدا باشه ایشااهلل هرچی خیره پیش بیاد.
-اما من بند بند وجودم آذینه نمیتونم ازش بگذرم.
و با باز شدن در اتاق دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد.
شین دست آریا رو گرفته بود.طوری که انگار میخواست آریای منو ازم بدزده.بغض گلومو فرو بردم.
آریارو نگاه مکردم مهم دلشه که مال منه و واسه من میزنه.
بعد کلی حرف همکاری .دست آخر بازم امضاپشت امضا و درآخر تیری که باز تو قلبم خورد دست دادن وروبوسی
آریا و شین .
شین همش دنبال موقعیت میگشت که خودشو به آریای من بچسبونه.قرار داد تمو شد و ما تو ماشین بودیم که آریا بازم دیر اومد.
احسان پکر بود.
Comments please
میترسم...
-احسان جان تو چرا با من در میون نذاشتی.
-تو خودت کار داشتی و در ضمن ما که اینجاییم چکار مثال؟
گوشیمو در اوردم .
-آنا جان عزیزت.لو ندی من غلط کردم اصن کمک نخواستم.
-چرا لو بدم.
-آخه مثال تو از کجا میدونی که اون خواستگار داشته.اونوقت دیگه معلومه من گفتم.
-اون با من.
زنگ زدم به گوشیه خونه. آذر جون برداشت.
بعد از کلی سالمو احوال پرسی کش دارررر.
باالخره گفتم مامان آذین هست.
آره دخترم خوابه.
چه خبر حالش خوبه امروز کالس داشت چرا نرفته. گوشیشم جواب نمیده.
آره مادر دیشب واسش خواستگار اومد خودش راضی نیست اما باباش میگه خونواده خوبین بهشو نه نگیم موقعیت
خوبی دارن.
اما آذین قبول نمیکنه.آرمانم میگه اول باید آذین بخواد پول ومال که خوشبختی نیست.
فعال معلوم نیست اما ما نمیزاریم سربگیره.
ایشاهلل هرچی خدا صالح میدونه پیش بیاد.ممنون دخترم
-مامان آذین بیدار شد بگو به من یه زنگ بزنهفعالخدافظ مامانباشه دخترم
-خدافظ عزیزم.
قطع کردم.
اما ای کاش زنگ نمیزدم احسان بیشتر تو الک خودش رفت و با یه نگاه نگران نگاهم کرد وگفت.
آنا اگه آذین دلش رضا بده چی؟حتما راضی شده که اینطوری گوشیشو خاموش کرده.؟مگه نه.
-داداشم نگران نباش توکلت به خدا باشه ایشااهلل هرچی خیره پیش بیاد.
-اما من بند بند وجودم آذینه نمیتونم ازش بگذرم.
و با باز شدن در اتاق دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد.
شین دست آریا رو گرفته بود.طوری که انگار میخواست آریای منو ازم بدزده.بغض گلومو فرو بردم.
آریارو نگاه مکردم مهم دلشه که مال منه و واسه من میزنه.
بعد کلی حرف همکاری .دست آخر بازم امضاپشت امضا و درآخر تیری که باز تو قلبم خورد دست دادن وروبوسی
آریا و شین .
شین همش دنبال موقعیت میگشت که خودشو به آریای من بچسبونه.قرار داد تمو شد و ما تو ماشین بودیم که آریا بازم دیر اومد.
احسان پکر بود.
Comments please
۴.۵k
۱۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.