همسر اجباری ۳۴۵
#همسر_اجباری #۳۴۵
به آذین اشاره کردم با سر که ینی پاشو... آذین هم لبخندی زدو دست احسانو گرفت و پاشد و باهم شروع کردن به
رقصیدن اینا چقدر به هم میان!!!
تو فکر پیامای زیبا بودم....خیلی فکرم درگیربود.خواستم استکان چایی دستمو زمین بزارم که نگاهم به آنا
افتاد...وای نه منم زن دارما...قربونش برم ببین چه با حسرت به اینا نگاه میکنه...
دلم قنج رفت واسش سنگینی نگاهمو حس کردو با یه لبخندنمایشی جواب نگاهمو داد.
پاشدم و رفتم سمتش کنار مامان الهام بود..
-لیدی به من افتخار میدی...
بالبخند دستشو تو دستم گذاشت و پا شدیم و مام به بچه ها اضافه شدیم...
-احی )احسان( اون کنترل رو بده من.
دست کرد تو جیب شلوارشو کنترلو داد دستم بدونه اینکه نگاهشو از آذین بگیره.
با کنترل زدم تو سرشو گفتم
-درد چشم چرون بدبخت...
احسان واستادو دستی روسرش گذاشتو گفت:
هااا ...خو چیه سندش به ناممه..
-بزار هنو مهر سند خشک نشده..
-جون احی گیر نده مگه من به تو کاری دارم ...
دلم واسش سوخت ...رفتم سمت اسپیکر آهنگ هارو جابه جا کردم انگار کسی از این آهنگ خوشش نمیومد...
باشروع آهنگ همه شروع کردیم به رقص..
-عشقم.
جونم.
-مگه نگفتم دوست ندارم حسرت چیزی رو بخوری.دوست داشتی برقصی یه ندا میدادی...
-میدونی من رقصیدنو دوست دارم اما بیشتر از هر رقصی رقصیدن کردی و دوست دارم..
باهم میرقصیدیم آروم و آنا خیلی قشنگ و آروم میرقصد...البته.
-خب من آهنگشو ندارم تو تو گوشیت داری ...
-نه خجالت میکشم نمیخواد بیخیال.
واسش نقشه داشتم اما فعال بیخیال.باید باالخره رقص کردیشو ببینم.
احسان با رقص اومد سمتم ادای این دختر سیریشارو در میورد...وای خدا
وقتی دستاشو به چپو راست میبردو کمرشو تکون میداد خیلی خنده دار بود.
-آری جون عشق منی منو از یاد نبری....
-کوفت.
-بهش پشت کردمو بازم با آنا میرقصیدم که کمرمو گرفتو گفت.
-من عاشقت ششششدم...منو تنهانزار و کمرمو با دستش تکون میداد.
مچ دستمو گرفتو چرخوند سمت خودش...
به آذین اشاره کردم با سر که ینی پاشو... آذین هم لبخندی زدو دست احسانو گرفت و پاشد و باهم شروع کردن به
رقصیدن اینا چقدر به هم میان!!!
تو فکر پیامای زیبا بودم....خیلی فکرم درگیربود.خواستم استکان چایی دستمو زمین بزارم که نگاهم به آنا
افتاد...وای نه منم زن دارما...قربونش برم ببین چه با حسرت به اینا نگاه میکنه...
دلم قنج رفت واسش سنگینی نگاهمو حس کردو با یه لبخندنمایشی جواب نگاهمو داد.
پاشدم و رفتم سمتش کنار مامان الهام بود..
-لیدی به من افتخار میدی...
بالبخند دستشو تو دستم گذاشت و پا شدیم و مام به بچه ها اضافه شدیم...
-احی )احسان( اون کنترل رو بده من.
دست کرد تو جیب شلوارشو کنترلو داد دستم بدونه اینکه نگاهشو از آذین بگیره.
با کنترل زدم تو سرشو گفتم
-درد چشم چرون بدبخت...
احسان واستادو دستی روسرش گذاشتو گفت:
هااا ...خو چیه سندش به ناممه..
-بزار هنو مهر سند خشک نشده..
-جون احی گیر نده مگه من به تو کاری دارم ...
دلم واسش سوخت ...رفتم سمت اسپیکر آهنگ هارو جابه جا کردم انگار کسی از این آهنگ خوشش نمیومد...
باشروع آهنگ همه شروع کردیم به رقص..
-عشقم.
جونم.
-مگه نگفتم دوست ندارم حسرت چیزی رو بخوری.دوست داشتی برقصی یه ندا میدادی...
-میدونی من رقصیدنو دوست دارم اما بیشتر از هر رقصی رقصیدن کردی و دوست دارم..
باهم میرقصیدیم آروم و آنا خیلی قشنگ و آروم میرقصد...البته.
-خب من آهنگشو ندارم تو تو گوشیت داری ...
-نه خجالت میکشم نمیخواد بیخیال.
واسش نقشه داشتم اما فعال بیخیال.باید باالخره رقص کردیشو ببینم.
احسان با رقص اومد سمتم ادای این دختر سیریشارو در میورد...وای خدا
وقتی دستاشو به چپو راست میبردو کمرشو تکون میداد خیلی خنده دار بود.
-آری جون عشق منی منو از یاد نبری....
-کوفت.
-بهش پشت کردمو بازم با آنا میرقصیدم که کمرمو گرفتو گفت.
-من عاشقت ششششدم...منو تنهانزار و کمرمو با دستش تکون میداد.
مچ دستمو گرفتو چرخوند سمت خودش...
۴.۹k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.