راستش را بخواهی نمی دانستم نیمه های راه، کجای جهانِ بی تو
راستش را بخواهی نمیدانستم نیمههای راه، کجای جهانِ بی تو بود. سختترین جای جهانِ فارق از تو، برایم آنجا بود که از چشمی نوشته بودی که هرگز راضی به نگاهی در چشمان تو نشده بود. و سختی، جایی معنا شد که در آسانی بودم. در آسودگیِ بودنت، آنقدر سختی کشیده بودم، آنقدر نفسنفسزنان، دویده بودم و نرسیده بودم، آنقدر تشنه به شرابی از جامِ نگاهت بودم که سختی، آسانیام بود. حالا معنای سختی ها را میفهمم. تو نشانم دادی سختی، مثالِ پله است... همهاش مثل هم، با پهنا و درازایی یکسان، با چهرهای یکرنگ؛ اما اولی کجا و آخری کجا...نیمههای راهِ بی تو بودن را زمانی فهمیدم که در بالاترین پله از پلکانِ تنهاییام بودم. نه توانایی صعودم بود، نه جرئتِ نگاهی به پشت سر. تو پله هایم بودی و نهایتاً، در نیمههایت گم شدم، ماندم و هیچ چیز مرا به جلوتر نَراند...
#زهرا_بخشعلیپور
#عاشقانه
#زهرا_بخشعلیپور
#عاشقانه
۲۷۰
۱۴ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.