پارت ۱۳۳
#پارت ۱۳۳
امیر علی :
بابایکم نزدیک میز دکتر شد وگفت : توضیح بدید که چی شده عروس من همچین کاری نمی کنه این خودکشی ..
دکتری نگاهی به پرونده انداخت وگفت : تو آزمایشاتش فهمیدیم که قرص سقت جنین خوردن این قرص ها خیلی خطرناکن بچه ای که تو چهار ماهگی بوده رو از بین بردن خدا رو شکر رحم شون رو از دست ندادن
رهام : دکتر بگید خواهرم از تو کما در میاد یا نه اون بچه داره دوسالشه فقط
دکتر : نمی تونم چیزی بگم چون اصلا علائمی نداره
رهام : خدایا باورم نمیشه خواهر من این کارو نمی کنه امیرعلی تو یه چیزی بگو
چی داشتم که بگم بابا تکونم داد وگفت : امیر علی ....
نگاش کردم وبلند شدم از اتاق دکتراومدم بیرون مامان ومامان رُز بیرون نشسته بودن هستی حتا نیومد حال رُز رو بپرسه راستی هستی کجا بود ته دلم لرزید احساس بدی داشتم نکنه هستی کاری کرده رُز دختری نبود همچین بلایی سر خودش بیاره
- مامان
مامان بلند شدواومد
- بیا بریم خونه
مامان : خونه چرا
- هستی کجاست از دیشب تا حالا حتا زنگم نزده ...
مامان : الان تو فکر هستی هستی ؟؟؟!!! واقعا که
- گور بابای هستی میگم این دختره مشکوکه رُز عمرا همچین کاری نمی کنه آرمان کجاست ؟
مامان : سپردمش به هستی
- چیکار کردی مامان ...
با مامان از بیمارستان خارج شدیم رفتیم تو ماشین نشستیم نمی دونم چطور خودمو رسوندم خونه صدای گریه ای آرمان میومد مامان رفت وبغلش کرد ومن رفتم خونه جدیده ولی تنها چیزی که دیدم کمدهای خالی بود هیچی جا نزاشته بود رفتم پیش مامان عصبی وناراحت گفت : ببین بچه ام داشت از گریه حلاک می شداین دختر احساس نداره
- مامان هستی رفته...اون این کارو کرده اون رُز رو به این روز انداخته
حاجیه : چی میگی امیر علی
نشستم داشتم از غصه می مردم دردم چی بود همچین بلایی سر خودم می اوردم مامان داشت گریه می کرد وهستی رو نفرین می کرد رفت اتاقش لباس بپوشه جیغ زدواومد بیرون وگفت : امیر علی طلاهام نیست گاوصندوق بابات خالیه
مگه اینا مهم بود هستی اومده بود همه ای زندگیمو ازم گرفته بود مامان رفت بالا وبا گریه برگشت وگفت : طلاهایه رُز رو هم برده ...امیر علی پاشو برو یه کاری کن ...می زاری بره به ریشت بخنده عروس دسته گلمو فرستاده تو دستای مرگ بچه ات رو ازت گرفته نشستی زانوی غم بغل گرفتی...پاشو امیر علی
- دیگه چه فایده داره مرده وزنده هستی برام چه فایده داره رُز رو ازم گرفته
مامان : خدا نکنه بلند شو زنگ می زنم حاجی زنگ بزن پلیس بیاد یه کاری بکنه
آخه دیگه چه فایده داشت وقتی رُز بچه اش رو از دست داده بود وخودشم داشت رو تخت بیمارستان جون می داد چرا خدا جون منو نمی گرفت نفس کشیدن برام سخت بود مامان تکونم می داد کاش می مردم ای کاش خدایا این زندگی رو نمی خوام ...
امیر علی :
بابایکم نزدیک میز دکتر شد وگفت : توضیح بدید که چی شده عروس من همچین کاری نمی کنه این خودکشی ..
دکتری نگاهی به پرونده انداخت وگفت : تو آزمایشاتش فهمیدیم که قرص سقت جنین خوردن این قرص ها خیلی خطرناکن بچه ای که تو چهار ماهگی بوده رو از بین بردن خدا رو شکر رحم شون رو از دست ندادن
رهام : دکتر بگید خواهرم از تو کما در میاد یا نه اون بچه داره دوسالشه فقط
دکتر : نمی تونم چیزی بگم چون اصلا علائمی نداره
رهام : خدایا باورم نمیشه خواهر من این کارو نمی کنه امیرعلی تو یه چیزی بگو
چی داشتم که بگم بابا تکونم داد وگفت : امیر علی ....
نگاش کردم وبلند شدم از اتاق دکتراومدم بیرون مامان ومامان رُز بیرون نشسته بودن هستی حتا نیومد حال رُز رو بپرسه راستی هستی کجا بود ته دلم لرزید احساس بدی داشتم نکنه هستی کاری کرده رُز دختری نبود همچین بلایی سر خودش بیاره
- مامان
مامان بلند شدواومد
- بیا بریم خونه
مامان : خونه چرا
- هستی کجاست از دیشب تا حالا حتا زنگم نزده ...
مامان : الان تو فکر هستی هستی ؟؟؟!!! واقعا که
- گور بابای هستی میگم این دختره مشکوکه رُز عمرا همچین کاری نمی کنه آرمان کجاست ؟
مامان : سپردمش به هستی
- چیکار کردی مامان ...
با مامان از بیمارستان خارج شدیم رفتیم تو ماشین نشستیم نمی دونم چطور خودمو رسوندم خونه صدای گریه ای آرمان میومد مامان رفت وبغلش کرد ومن رفتم خونه جدیده ولی تنها چیزی که دیدم کمدهای خالی بود هیچی جا نزاشته بود رفتم پیش مامان عصبی وناراحت گفت : ببین بچه ام داشت از گریه حلاک می شداین دختر احساس نداره
- مامان هستی رفته...اون این کارو کرده اون رُز رو به این روز انداخته
حاجیه : چی میگی امیر علی
نشستم داشتم از غصه می مردم دردم چی بود همچین بلایی سر خودم می اوردم مامان داشت گریه می کرد وهستی رو نفرین می کرد رفت اتاقش لباس بپوشه جیغ زدواومد بیرون وگفت : امیر علی طلاهام نیست گاوصندوق بابات خالیه
مگه اینا مهم بود هستی اومده بود همه ای زندگیمو ازم گرفته بود مامان رفت بالا وبا گریه برگشت وگفت : طلاهایه رُز رو هم برده ...امیر علی پاشو برو یه کاری کن ...می زاری بره به ریشت بخنده عروس دسته گلمو فرستاده تو دستای مرگ بچه ات رو ازت گرفته نشستی زانوی غم بغل گرفتی...پاشو امیر علی
- دیگه چه فایده داره مرده وزنده هستی برام چه فایده داره رُز رو ازم گرفته
مامان : خدا نکنه بلند شو زنگ می زنم حاجی زنگ بزن پلیس بیاد یه کاری بکنه
آخه دیگه چه فایده داشت وقتی رُز بچه اش رو از دست داده بود وخودشم داشت رو تخت بیمارستان جون می داد چرا خدا جون منو نمی گرفت نفس کشیدن برام سخت بود مامان تکونم می داد کاش می مردم ای کاش خدایا این زندگی رو نمی خوام ...
۲۴.۳k
۲۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.