اشک حسرت پارت ۸
#اشک حسرت #پارت ۸
سعید:
صبح زود بیدار شدم واسه صبحانه چند لقمه سرپایی نون وپنیر خوردم الان همه خواب بودن اروم کارامو انجام می دادم کسی بیدار نشه رفتم اتاقم لباس پوشیدم وآماده شدم که برم سر کار تو یه شرکت کار می کردم که صاحبش دوست قدیمی بابا هم می شد چندتا پرونده بود که حسابی باید سرشون کار می شد نمی دونستم کارمو خوب انجام دادم یا نه پرونده ها رو گذاشتم تو کیفم وراهی شدم هر روز ازطریق خط واحد می رفتم سر کار واصلا هم اعتراضی نداشتم خود کرده را تدبیر نیست اگه من اون موقع به پدرم کمک می کردم وپی خوشگذرونی نبودم این حال روزمون نبود آرزوهای سهیل وهدیه رو دلشون نمی موندخیلی سعی کردم حداقل خونه رو نگه دارم ولی نتونستم نفس عمیقی کشیدم اگه حمیدبرادر یزرگم بود خیلی چیزها عوض می شد اگه باپدرم قهر نمی کرد ونمی رفت ترکیه حمید خودخواهی کرده بخاطر یه دختر از همه چیزش گذشت مخصوصا خانوادش به محل کارم که رسیدم نفس عمیقی کشیدم چون اصلا حال وحوصله ای پریماه رو نداشتم دختر صاحب شرکت آقای محمدرضا شعبانی خدا رو شکر پریماه سر راهم نبود ورفتم اتاقم که یکی از همکارامم بود زیاد باهاش صمیمی نبودم چون کلا ادم کم حرفی بودم پرونده ها رو گداشتم رو میز ویه نگاهی بهشون انداختم با این گیجی احوالم پرونده ها کامل بود ومشکلی نداشت
- سلام
سرمو بلند کردم ونگاه به صاحب صدا انداختم لبخندی زدوگفت: خوش اومدی آقای سعادت
- ممنون
پریماه با همون لبخندادامه دادو گفت : اومدم دنبال پرونده ها آماده است؟
- بله
پرونده ها رو دسته بندی کردم ودادم بهش
پریماه: کامل هستن
- بله اگه مشکلی داشتن بگید تا ...
پریماه : نه چه مشکلی ما به کارتون ایمان داریم آقای سعادت
همکارم داشت با دقت نگاهش می کرد ومن خودم رو با پرونده ای جدید سرگرم کردم
سعید:
صبح زود بیدار شدم واسه صبحانه چند لقمه سرپایی نون وپنیر خوردم الان همه خواب بودن اروم کارامو انجام می دادم کسی بیدار نشه رفتم اتاقم لباس پوشیدم وآماده شدم که برم سر کار تو یه شرکت کار می کردم که صاحبش دوست قدیمی بابا هم می شد چندتا پرونده بود که حسابی باید سرشون کار می شد نمی دونستم کارمو خوب انجام دادم یا نه پرونده ها رو گذاشتم تو کیفم وراهی شدم هر روز ازطریق خط واحد می رفتم سر کار واصلا هم اعتراضی نداشتم خود کرده را تدبیر نیست اگه من اون موقع به پدرم کمک می کردم وپی خوشگذرونی نبودم این حال روزمون نبود آرزوهای سهیل وهدیه رو دلشون نمی موندخیلی سعی کردم حداقل خونه رو نگه دارم ولی نتونستم نفس عمیقی کشیدم اگه حمیدبرادر یزرگم بود خیلی چیزها عوض می شد اگه باپدرم قهر نمی کرد ونمی رفت ترکیه حمید خودخواهی کرده بخاطر یه دختر از همه چیزش گذشت مخصوصا خانوادش به محل کارم که رسیدم نفس عمیقی کشیدم چون اصلا حال وحوصله ای پریماه رو نداشتم دختر صاحب شرکت آقای محمدرضا شعبانی خدا رو شکر پریماه سر راهم نبود ورفتم اتاقم که یکی از همکارامم بود زیاد باهاش صمیمی نبودم چون کلا ادم کم حرفی بودم پرونده ها رو گداشتم رو میز ویه نگاهی بهشون انداختم با این گیجی احوالم پرونده ها کامل بود ومشکلی نداشت
- سلام
سرمو بلند کردم ونگاه به صاحب صدا انداختم لبخندی زدوگفت: خوش اومدی آقای سعادت
- ممنون
پریماه با همون لبخندادامه دادو گفت : اومدم دنبال پرونده ها آماده است؟
- بله
پرونده ها رو دسته بندی کردم ودادم بهش
پریماه: کامل هستن
- بله اگه مشکلی داشتن بگید تا ...
پریماه : نه چه مشکلی ما به کارتون ایمان داریم آقای سعادت
همکارم داشت با دقت نگاهش می کرد ومن خودم رو با پرونده ای جدید سرگرم کردم
۱۰.۸k
۰۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.