پاییز شد دوباره دلش بیقرار شد
پاییز شد دوباره دلش بیقرار شد
مردی که باز عاشق فصل انار شد
در کوچهی خیال کمی پرسه زد ولی
پشت غروب خاطره غرق غبار شد
وقتی نگاه پنجره را آه میکشید
وقتی اسیر گریهی بی اختیار شد،
شب نالههای رهگذر کوچههای بغض
در دوردست فاصلهها ماندگار شد
طاقت نداشت ، تکیه به دیوار داده بود
آشوب شد، تمام دلش غصهدار شد
اشکی چکید و چنبره زد لای سرنوشت
یعنی اسیر شیوهی چشمی خمار شد
در انزوای تلخ قفس، پای غم نشست
زایندهرود دلخوشیاش، شورهزار شد
پاییز رفت و قصهی او ناتمام ماند
یعنی به سرنوشت زمستان دچار شد
او ماند و آه و کوچهی تکرار وعدهها
بازیچه ی غرور و غروب و قمار شد
"افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی"
مردی شبیه حضرت غم، "شهریار" شد
مردی که باز عاشق فصل انار شد
در کوچهی خیال کمی پرسه زد ولی
پشت غروب خاطره غرق غبار شد
وقتی نگاه پنجره را آه میکشید
وقتی اسیر گریهی بی اختیار شد،
شب نالههای رهگذر کوچههای بغض
در دوردست فاصلهها ماندگار شد
طاقت نداشت ، تکیه به دیوار داده بود
آشوب شد، تمام دلش غصهدار شد
اشکی چکید و چنبره زد لای سرنوشت
یعنی اسیر شیوهی چشمی خمار شد
در انزوای تلخ قفس، پای غم نشست
زایندهرود دلخوشیاش، شورهزار شد
پاییز رفت و قصهی او ناتمام ماند
یعنی به سرنوشت زمستان دچار شد
او ماند و آه و کوچهی تکرار وعدهها
بازیچه ی غرور و غروب و قمار شد
"افسوس ای غزال غزلخوان نیامدی"
مردی شبیه حضرت غم، "شهریار" شد
۱۱.۲k
۱۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.