یادت که می وزد خود پاییز می شوم
یادت که میوزد خود پاییز میشوم
از بغضهای سرزده سرریز میشوم
زرد است رنگ رویم و خون است رنگ دل
بی تو غروب سرد و غمانگیز میشوم
کافر به عشق میشوی و در نگاه شهر
من یک دروغ مصلحتآمیز میشوم
لاجرعه سر بکش غزلم را که دمبهدم
از گوشوار یاد تو آویز میشوم
وقتی پرنده میشوی و میپری به اوج
"تنهاترین مترسک جالیز میشوم"* اما نه!... آسمان تویی و من پرندهات
در آبی نگاه تو ناچیز میشوم
پیچیده عطر موی تو در دامن نسیم
در پای این خیال، فدا نیز میشوم 🍂 هما توکلی پور
از بغضهای سرزده سرریز میشوم
زرد است رنگ رویم و خون است رنگ دل
بی تو غروب سرد و غمانگیز میشوم
کافر به عشق میشوی و در نگاه شهر
من یک دروغ مصلحتآمیز میشوم
لاجرعه سر بکش غزلم را که دمبهدم
از گوشوار یاد تو آویز میشوم
وقتی پرنده میشوی و میپری به اوج
"تنهاترین مترسک جالیز میشوم"* اما نه!... آسمان تویی و من پرندهات
در آبی نگاه تو ناچیز میشوم
پیچیده عطر موی تو در دامن نسیم
در پای این خیال، فدا نیز میشوم 🍂 هما توکلی پور
۵۲۱
۱۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.