(قسمت اول)
(قسمت اول)
-نیلوفر:کبری خانم چرامامانم هنوز نیومده ؟؟....
-کبری خانم :گلم مامانت امروز جلسه داره ....به این خاطره که گفته امروز یه کم دیرمیاد.....
-نیلوفر :باشه مرسی ...
-غذایی که دوست داشتم خوردم رفتم اتاقم استراحت کنم وقتی دراز کشیدم چشمام گرم شد و زود به خواب رفتم چشامو که باز کردم همه جا تاریک بود .........وای چقدرخوابیدم رفتم یه آب زدم به صورتم خیلی سرحال شدم ورفتم طبقه پایین.......
-دیدم مامانم سرگرم حرف زدن باتلفنه وقتی تموم شد ازپشت دستم دور شونه هاش انداختم مامان روشو برگردوند ........
-نیلوفر:سلام مامان گلم ...
-سلام دخترخوابلو خودم ....
-نیلوفر:خوب مامان جون خسته بودم ......
-مامان :خسته نباشی گلم چه خبرا چیکار کردی امروز؟
-نیلوفرهیچی دیگه امروز رفتیم با استا دزمانی صحبت کردیم......و میتراگفت که شبنم با داییش صحبت کرده که قراره بریم دوره هامون اون جا بگذرونیم....
-مامان:خوبه ازکی باید مشغول بشین ؟
-ازفردا...
-مامان :پس دیگه داری واسه خودت خانم دکتری میشی من بهت افتخارمی کنم
-مرسی مامان همش به خاطر کمک های شماست.....
-مامان:نه عزیزم همش تلاش های خودته ..
-نیلوفر:مامان بابا کی میاد؟دلم براش یه ذره شده ....
-مامان: دوروز دیگه میاد.......
-نیلوفر:دلم می خواد وقتی ازدواج کردم مثل مامان وبابام باشم که همدیگرو این قدر دوست داشته باشیم
-برای همدیگه ارزش قائل بشیم بابام برای خودش مجنونی بوده......
-فردای آن روز قرار بود با میترا بریم بیمارستان بهش زنگ زدم که گفت ........
حالش خوب نیست نمی تونه بیاد همرام خداحافظی کردم راه افتادم که برم بیمارستان داشتم باخودم فکرمی کردم چقدرصدای میترا گرفته بود مثل این که گریه کرده باشه حتما"بازم این پسره یه کاری کرده ......
-میترادخترخیلی خوشگله با چشماش خاکستری هستن که ارثیه بیشتر فامیلا شون چشاشون رنگی موهای به رنگ بلوطی درکل صورتی زیبا ودل نشینی داره ...میترا یه پسر عمه داره ازبچگی عاشقش بود و هست من تا حالا تو مهمونی هایی که میترا گرفته ندیدمش کلا"خیلی پسرمغرور وازخودراضی می گن هست..... تاحالا درست ندیدمش فقط یه بارگذری عکسشو دیدم پسرعمه اش یکی ازمعمارهای معروفه.....میتراخیلی دوستش داره با اون که پسره زیادتحویلش نمی گیره وهمش پسش می زنه اما میترا دست
بردارنیست.......
تا این که یه جورایی باهم نامزدشدن ....
-یادم نمیره اون روزی که میترا اینو بهم گفت ازخوشحالی روی پاهاش بند نبود ....
(لایک و کامنت فراموش نشه)
-نیلوفر:کبری خانم چرامامانم هنوز نیومده ؟؟....
-کبری خانم :گلم مامانت امروز جلسه داره ....به این خاطره که گفته امروز یه کم دیرمیاد.....
-نیلوفر :باشه مرسی ...
-غذایی که دوست داشتم خوردم رفتم اتاقم استراحت کنم وقتی دراز کشیدم چشمام گرم شد و زود به خواب رفتم چشامو که باز کردم همه جا تاریک بود .........وای چقدرخوابیدم رفتم یه آب زدم به صورتم خیلی سرحال شدم ورفتم طبقه پایین.......
-دیدم مامانم سرگرم حرف زدن باتلفنه وقتی تموم شد ازپشت دستم دور شونه هاش انداختم مامان روشو برگردوند ........
-نیلوفر:سلام مامان گلم ...
-سلام دخترخوابلو خودم ....
-نیلوفر:خوب مامان جون خسته بودم ......
-مامان :خسته نباشی گلم چه خبرا چیکار کردی امروز؟
-نیلوفرهیچی دیگه امروز رفتیم با استا دزمانی صحبت کردیم......و میتراگفت که شبنم با داییش صحبت کرده که قراره بریم دوره هامون اون جا بگذرونیم....
-مامان:خوبه ازکی باید مشغول بشین ؟
-ازفردا...
-مامان :پس دیگه داری واسه خودت خانم دکتری میشی من بهت افتخارمی کنم
-مرسی مامان همش به خاطر کمک های شماست.....
-مامان:نه عزیزم همش تلاش های خودته ..
-نیلوفر:مامان بابا کی میاد؟دلم براش یه ذره شده ....
-مامان: دوروز دیگه میاد.......
-نیلوفر:دلم می خواد وقتی ازدواج کردم مثل مامان وبابام باشم که همدیگرو این قدر دوست داشته باشیم
-برای همدیگه ارزش قائل بشیم بابام برای خودش مجنونی بوده......
-فردای آن روز قرار بود با میترا بریم بیمارستان بهش زنگ زدم که گفت ........
حالش خوب نیست نمی تونه بیاد همرام خداحافظی کردم راه افتادم که برم بیمارستان داشتم باخودم فکرمی کردم چقدرصدای میترا گرفته بود مثل این که گریه کرده باشه حتما"بازم این پسره یه کاری کرده ......
-میترادخترخیلی خوشگله با چشماش خاکستری هستن که ارثیه بیشتر فامیلا شون چشاشون رنگی موهای به رنگ بلوطی درکل صورتی زیبا ودل نشینی داره ...میترا یه پسر عمه داره ازبچگی عاشقش بود و هست من تا حالا تو مهمونی هایی که میترا گرفته ندیدمش کلا"خیلی پسرمغرور وازخودراضی می گن هست..... تاحالا درست ندیدمش فقط یه بارگذری عکسشو دیدم پسرعمه اش یکی ازمعمارهای معروفه.....میتراخیلی دوستش داره با اون که پسره زیادتحویلش نمی گیره وهمش پسش می زنه اما میترا دست
بردارنیست.......
تا این که یه جورایی باهم نامزدشدن ....
-یادم نمیره اون روزی که میترا اینو بهم گفت ازخوشحالی روی پاهاش بند نبود ....
(لایک و کامنت فراموش نشه)
۴۹.۳k
۲۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.