من به دستانِ تو احساس عجیبی دارم
من به دستانِ تو احساس عجیبی دارم
و به آغوشِ لبت حس غریبی دارم
مرزِ ممنوعه ی لبهای غزلخوان منی
طلب از باغ لبت چیدن سیبی دارم
منم آن گم شده در باورِ بیماری عشق
چه نیازی به مداوای طبیبی دارم
بوی عطر تن تو باور من را پر کرد
از نبودت گل من ترس مهیبی دارم
تو که ماهور زدی عمق وجودم پر شور
من به ساز نفست حال غریبی دارم
شده ام کشته ی این عشق و خدا می داند
که به گردن فقط از عشق صلیبی دارم
و به آغوشِ لبت حس غریبی دارم
مرزِ ممنوعه ی لبهای غزلخوان منی
طلب از باغ لبت چیدن سیبی دارم
منم آن گم شده در باورِ بیماری عشق
چه نیازی به مداوای طبیبی دارم
بوی عطر تن تو باور من را پر کرد
از نبودت گل من ترس مهیبی دارم
تو که ماهور زدی عمق وجودم پر شور
من به ساز نفست حال غریبی دارم
شده ام کشته ی این عشق و خدا می داند
که به گردن فقط از عشق صلیبی دارم
۱۰.۴k
۱۱ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.