رمان لطفابخند،پارت نهم:
رمان لطفابخند،پارت نهم:
*هوسوک وقتی تصادف کرد مست بود.توی تصادف سرش ضربه میبینه و بعضی از خاطرات و افراد مهم زندگیشو فراموش میکنه.من هم براش مثل یه دوست بودم و هم یه مشاور و هم یه برادر.
+اسمتون چیه؟
*من...جئون جانگ کوک.
+ممنونم.بازم بهتون زنگ میزنم...راستی شما کره هستین یا هنوز آمریکاعین؟!
*من کره ام.
+شاید همو یه روز ملاقات کردیم.فعلا.
و گوشیو قطع کردم.دیدم هوسوک داره میاد؛پس سریع گوشیو پیچوندم توی کیفم.
_کی بود؟!
+یونگی.برای حال و احوال زنگ زد.😄
الان باید بریم و توالان نشستی بلند شو همه رفتن!
بلند شدم و چمدونم رو گرفتم دستم و رفتیم توی گیت.همه ی این لحظات برام یادآور اون خاطره ی سیاه هستن...یعنی رفتم هوسوک...
___________________
وقتی هواپیما تیکاف کرد،ترسیدم و ناخواسته دست هوسوک رو گرفتم و فشار دادم.وقتی آروم شدم جفتمون با تعجب برگشتیم و توی چشمای هم خیره شدیم...اون چشماش دیوونم میکرد...چرا اینجوری شد...چرا؟!...اون واقعا روح لطیفی داشت که توی قفس سیاهی اسیر شده بود...
با افتادن هواپیما توی گودال هوایی از هم فاصله گرفتیم و من دستمو از توی دستش کشیدم بیرون...هنزفیریمو از داخل کیفم در آوردم و کمی آهنگ گوش دادم.بعد از مدتی زیر چشام گرم شد و خوابم برد...
(هوسوک)
داشتم با گوشیم کار میکردم که سنگینیه چیزی رو روی شونم احساس کردم.نگاه کردم دیدم گائول خوابش برده.اون صورت بی نقصش...هر کسیو وسوسه میکرد.باید بهش میگفتم توی این یه هفته نسبت بهش حسی پیدا کردم...ولی نمیدونم چرا انگار این دخترو توی گذشتم ملاقات کردم...حتی طعم لباش برام آشنا بود...اون چهره ی فریبنده ای داشت...بعد از مدتی منم چشمام گرم شد و سرم رو روی سرش گذاشتم.باحس اینکه پیش اونم...خوابای شیرینی دیدم😍 ...
_________________
بعداز چند ساعت،دستی روی شونم خورد که باعث شد از خواب بیدار بشم.
"پسرم هواپیما نشسته.الان داریم پیاده میشیم.بلند شین.
_ممنونم خانم.
"خواهش میکنم پسرم.
نگاهی به گائول انداختم که هنوز خوابه.آروم دست روی صورتش کشیدم و بدون اینکه بفهمه بوسه ای روی لباش گذاشتم.
_گربه کوچولو...نمیخوای بلند بشی؟!رسیدیم.
(گائول)
با صدای هوسوک از خواب بیدار شدم که دیدم سرم روی شونه هاشه و لبامون فقط اندازه ی یه مورچه ی آفریقایی فاصله دارن.سریع سرمو از روی شونش برداشتم و چشمام رو مالیدم.
+خیلی خوابیدم نه؟!
_از موقعی که سوار شدیم.
با خستگی بلند شدم و باهم از هواپیما پیاده شدیم...
______________
رسیدیم به هتل که ساعت نزدیکای شب بود...خودمو انداختم روی مبل داخل اتاق که با صدای هوسوک به خودم اومدم.
_میخوای بریم بار؟!...یکم خوش بگذرونیم...😎 #SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
*هوسوک وقتی تصادف کرد مست بود.توی تصادف سرش ضربه میبینه و بعضی از خاطرات و افراد مهم زندگیشو فراموش میکنه.من هم براش مثل یه دوست بودم و هم یه مشاور و هم یه برادر.
+اسمتون چیه؟
*من...جئون جانگ کوک.
+ممنونم.بازم بهتون زنگ میزنم...راستی شما کره هستین یا هنوز آمریکاعین؟!
*من کره ام.
+شاید همو یه روز ملاقات کردیم.فعلا.
و گوشیو قطع کردم.دیدم هوسوک داره میاد؛پس سریع گوشیو پیچوندم توی کیفم.
_کی بود؟!
+یونگی.برای حال و احوال زنگ زد.😄
الان باید بریم و توالان نشستی بلند شو همه رفتن!
بلند شدم و چمدونم رو گرفتم دستم و رفتیم توی گیت.همه ی این لحظات برام یادآور اون خاطره ی سیاه هستن...یعنی رفتم هوسوک...
___________________
وقتی هواپیما تیکاف کرد،ترسیدم و ناخواسته دست هوسوک رو گرفتم و فشار دادم.وقتی آروم شدم جفتمون با تعجب برگشتیم و توی چشمای هم خیره شدیم...اون چشماش دیوونم میکرد...چرا اینجوری شد...چرا؟!...اون واقعا روح لطیفی داشت که توی قفس سیاهی اسیر شده بود...
با افتادن هواپیما توی گودال هوایی از هم فاصله گرفتیم و من دستمو از توی دستش کشیدم بیرون...هنزفیریمو از داخل کیفم در آوردم و کمی آهنگ گوش دادم.بعد از مدتی زیر چشام گرم شد و خوابم برد...
(هوسوک)
داشتم با گوشیم کار میکردم که سنگینیه چیزی رو روی شونم احساس کردم.نگاه کردم دیدم گائول خوابش برده.اون صورت بی نقصش...هر کسیو وسوسه میکرد.باید بهش میگفتم توی این یه هفته نسبت بهش حسی پیدا کردم...ولی نمیدونم چرا انگار این دخترو توی گذشتم ملاقات کردم...حتی طعم لباش برام آشنا بود...اون چهره ی فریبنده ای داشت...بعد از مدتی منم چشمام گرم شد و سرم رو روی سرش گذاشتم.باحس اینکه پیش اونم...خوابای شیرینی دیدم😍 ...
_________________
بعداز چند ساعت،دستی روی شونم خورد که باعث شد از خواب بیدار بشم.
"پسرم هواپیما نشسته.الان داریم پیاده میشیم.بلند شین.
_ممنونم خانم.
"خواهش میکنم پسرم.
نگاهی به گائول انداختم که هنوز خوابه.آروم دست روی صورتش کشیدم و بدون اینکه بفهمه بوسه ای روی لباش گذاشتم.
_گربه کوچولو...نمیخوای بلند بشی؟!رسیدیم.
(گائول)
با صدای هوسوک از خواب بیدار شدم که دیدم سرم روی شونه هاشه و لبامون فقط اندازه ی یه مورچه ی آفریقایی فاصله دارن.سریع سرمو از روی شونش برداشتم و چشمام رو مالیدم.
+خیلی خوابیدم نه؟!
_از موقعی که سوار شدیم.
با خستگی بلند شدم و باهم از هواپیما پیاده شدیم...
______________
رسیدیم به هتل که ساعت نزدیکای شب بود...خودمو انداختم روی مبل داخل اتاق که با صدای هوسوک به خودم اومدم.
_میخوای بریم بار؟!...یکم خوش بگذرونیم...😎 #SUGA #RM #V #JUNGKOOK #J_HOPE #JIN #JIMIN #BTS
۸۵.۶k
۲۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.