میگویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو
میگویند آن گاه که یوسف در زندان بود، مردی به او گفت: تو را دوست دارم. یوسف گفت: ای جوانمرد ! دوستی تو به چه کار من آید؟ از این دوستی مرا به بلا افکنی و خود نیز بلا بینی! پدرم یعقوب، مرا دوست داشت و بر سر این دوستی، او بیناییاش را از دست داد و من به چاه افتادم. زلیخا ادعای دوستی من کرد و به سرزنش مصریان دچار شد و من مدتها زندانی شدم. اینک! تو تنها خدا را دوست داشته باش، تا نه بلا بینی و نه دردسر بیافرینی ».
به انجام کارهای نیک ادامه دهید ، حتی اگر دیگران آنها را به نام خویش ادعا کنند ؛ کارهای شما پیشکشی ست به خدا، و هیچ کس نمی تواند " خدا " را فریب دهد ...
به انجام کارهای نیک ادامه دهید ، حتی اگر دیگران آنها را به نام خویش ادعا کنند ؛ کارهای شما پیشکشی ست به خدا، و هیچ کس نمی تواند " خدا " را فریب دهد ...
۳۷.۸k
۲۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.