رمان عشق من و تو
رمان عشق من و تو
پارت_۱۶
تمنا:میشه امشب تو شهر بازی پایه یه خوش گذرونی عالی باشی؟؟
با یه لبخند شیطون اضافه کرد
تمنا:همه جوره
من:پایتم
تمنا:پس بزن بریم
پا شدم و با هم به سمت خونه حرکت کردیم
هر کدوممون رفتیم تا اماده شیم
♡♡♡تمنا♡♡♡
رفتم حموم
بعد از عملیات گربه شوری
اومدم بیرون بعد نماز اماده شدم پول و موبایلم رو برداشتم و تو جیب شلوارم گذاشتم
هم زمان با بیرون اومدن من راشا هم اومد
راشا:به به مادمازل افتخار دادین همراهی یه امشب رو به بنده دادین
من:اگ دوست داری میتونم این لطف رو بیشتر کنم
😄 😄 😄 😄 😄 😄
راشا:پاشو برو دیگ داری پرو میشی
با خنده رفتیم پایین
سوار ماشینا شدیم و برو که رفتیم
پا تو شهر بازی که گذاشتیم
ایلیا رفت تا بلیت بگیره
وقتی برگشت
ایلیا:بچه ها دوتا دستگاه هم داشت که تا الان خودم امتحان نکردم اونا هم گرفتم
همه رفتن که اول اون رو بازی کنن ولی من دوست داشتم بزارم اخر سر
من:شماها برین من میزارم اخر از همه که اگه خوب نبود کوفتم نشه
راشا:منم همین طور
ایلیا:باشه پس منو الینا و رها و رادوین میریم شما هم سر خودتون رو گرم کنین که بازی های بعدی رو با هم بریم
با سر حرف ایلیا رو تایید کردیم
بچه ها که رفتن
من:بریم بستنی بخوریم؟؟
راشا:اره چرا که نه
من:میسیییی
😊 😊 😊 😊 😊 😊
داشتیم همین جور با فاصله از هم به سمت بستنی فروشی میرفتیم
وقتی از جلو یه عده پسر رد میشدیم یکیشون گفت
+جووون بخورمت چه تیکه ایه
این حرف باعث شد احساس کنم یه گوله اتیش با سرعت از بغلم رد شد
از طرف صدا هم صدای اه و ناله میاد
دیدم بلهههه راشا داره دست پسرو میپیچونه صورتش هم اوه اوه اوه قرمززززززز
+آی آی آی آقا ببخشید آقا غلط کردم
دیدم اگ بیشتر راشا دست پسرو بپیچونه دیگ دستی براش نمیمونه
با سلام ،صلوات رفتم سمتش
من:راشا،ولش کن راشا؟؟
دستش رو با حرص ول کرد
راشا:برو جلو چشمام نبینمت وگرنه زنده نیستی
بعد این حرف به طرف من اومد و بدون حرفی دستم رو گرفت
منم تقلا کردم تا ولم کن
با یه صدای خاصی که بند دلم پاره شد
راشا:بزار باشه اروم شم
منم دیگ حرفی نزدم
به بستنی فروشی که رسیدیم
دو تا شگلاتی سفارش داد که من موندم
با خنده😄 😄 😄 😄
راشا:چیه چرا تعجب کردی؟؟؟
من:تو...تو از کجا میدونی من شکلاتی دوست دارم؟
با یه لبخند خاااااااص نگام کرد و دیگ حرفی نزد تا بستنی تموم شه تو فکر بود
♡♡♡راشا♡♡♡
وای خداااااااا
هنوز باورم نمیشه دقیقا
دوازده دقیقه و پنجاه و چهار ثانیه
دستش تو دستم بود
چه دستای ظریف و نرمی هم داشت
بستنیم که تموم شد بچه ها هم اومدن
تو تمام بازی های دو نفره منو تمنا با هم بودیم
تو بازی های تک نفره هم تمام حواسم به تمنا
تا رسید به اون دو تا
از بچه ها جدا شدیم
سه قدم دور شدیم
پارت_۱۶
تمنا:میشه امشب تو شهر بازی پایه یه خوش گذرونی عالی باشی؟؟
با یه لبخند شیطون اضافه کرد
تمنا:همه جوره
من:پایتم
تمنا:پس بزن بریم
پا شدم و با هم به سمت خونه حرکت کردیم
هر کدوممون رفتیم تا اماده شیم
♡♡♡تمنا♡♡♡
رفتم حموم
بعد از عملیات گربه شوری
اومدم بیرون بعد نماز اماده شدم پول و موبایلم رو برداشتم و تو جیب شلوارم گذاشتم
هم زمان با بیرون اومدن من راشا هم اومد
راشا:به به مادمازل افتخار دادین همراهی یه امشب رو به بنده دادین
من:اگ دوست داری میتونم این لطف رو بیشتر کنم
😄 😄 😄 😄 😄 😄
راشا:پاشو برو دیگ داری پرو میشی
با خنده رفتیم پایین
سوار ماشینا شدیم و برو که رفتیم
پا تو شهر بازی که گذاشتیم
ایلیا رفت تا بلیت بگیره
وقتی برگشت
ایلیا:بچه ها دوتا دستگاه هم داشت که تا الان خودم امتحان نکردم اونا هم گرفتم
همه رفتن که اول اون رو بازی کنن ولی من دوست داشتم بزارم اخر سر
من:شماها برین من میزارم اخر از همه که اگه خوب نبود کوفتم نشه
راشا:منم همین طور
ایلیا:باشه پس منو الینا و رها و رادوین میریم شما هم سر خودتون رو گرم کنین که بازی های بعدی رو با هم بریم
با سر حرف ایلیا رو تایید کردیم
بچه ها که رفتن
من:بریم بستنی بخوریم؟؟
راشا:اره چرا که نه
من:میسیییی
😊 😊 😊 😊 😊 😊
داشتیم همین جور با فاصله از هم به سمت بستنی فروشی میرفتیم
وقتی از جلو یه عده پسر رد میشدیم یکیشون گفت
+جووون بخورمت چه تیکه ایه
این حرف باعث شد احساس کنم یه گوله اتیش با سرعت از بغلم رد شد
از طرف صدا هم صدای اه و ناله میاد
دیدم بلهههه راشا داره دست پسرو میپیچونه صورتش هم اوه اوه اوه قرمززززززز
+آی آی آی آقا ببخشید آقا غلط کردم
دیدم اگ بیشتر راشا دست پسرو بپیچونه دیگ دستی براش نمیمونه
با سلام ،صلوات رفتم سمتش
من:راشا،ولش کن راشا؟؟
دستش رو با حرص ول کرد
راشا:برو جلو چشمام نبینمت وگرنه زنده نیستی
بعد این حرف به طرف من اومد و بدون حرفی دستم رو گرفت
منم تقلا کردم تا ولم کن
با یه صدای خاصی که بند دلم پاره شد
راشا:بزار باشه اروم شم
منم دیگ حرفی نزدم
به بستنی فروشی که رسیدیم
دو تا شگلاتی سفارش داد که من موندم
با خنده😄 😄 😄 😄
راشا:چیه چرا تعجب کردی؟؟؟
من:تو...تو از کجا میدونی من شکلاتی دوست دارم؟
با یه لبخند خاااااااص نگام کرد و دیگ حرفی نزد تا بستنی تموم شه تو فکر بود
♡♡♡راشا♡♡♡
وای خداااااااا
هنوز باورم نمیشه دقیقا
دوازده دقیقه و پنجاه و چهار ثانیه
دستش تو دستم بود
چه دستای ظریف و نرمی هم داشت
بستنیم که تموم شد بچه ها هم اومدن
تو تمام بازی های دو نفره منو تمنا با هم بودیم
تو بازی های تک نفره هم تمام حواسم به تمنا
تا رسید به اون دو تا
از بچه ها جدا شدیم
سه قدم دور شدیم
۱۰۳.۱k
۲۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.