خود خبر داری دلم آواره و حیران توست؟
خود خبر داری دلم آواره و حیران توست؟
جان من باشی اگر،تا پای جان،خواهان توست
گر نمیدانی بدان این بَرده با میلِ خودش
بی غُل و زنجیرهم درگوشه ی زندان توست
مثل آن گنجشگکِ آواره و بی سرپناه
آرزویش لانه ای در سایه ی مژگان توست
گرکه بگشایی به رویش قلب خودرا تا اَبد
گوشه ای ازقلب تو لایق ترین مهمان توست
جان نثارِ دوست کردن،خوب می داند ولی
همچنان در انتظار دادن فرمان توست
خاطرت آسوده باشد ماندگاری در دلم
این دل شوریده وشیدا بلاگردان توست
گرچه می دانم نمی آیم به چشمانت ولی
چشم جانم تاقیامت در پیِ چشمان توست
گوشه ی چشمی نما تا فاش گویم بعداز این
شانه هایم تکیه گاه امن بی پایان توست
#وصی پور
جان من باشی اگر،تا پای جان،خواهان توست
گر نمیدانی بدان این بَرده با میلِ خودش
بی غُل و زنجیرهم درگوشه ی زندان توست
مثل آن گنجشگکِ آواره و بی سرپناه
آرزویش لانه ای در سایه ی مژگان توست
گرکه بگشایی به رویش قلب خودرا تا اَبد
گوشه ای ازقلب تو لایق ترین مهمان توست
جان نثارِ دوست کردن،خوب می داند ولی
همچنان در انتظار دادن فرمان توست
خاطرت آسوده باشد ماندگاری در دلم
این دل شوریده وشیدا بلاگردان توست
گرچه می دانم نمی آیم به چشمانت ولی
چشم جانم تاقیامت در پیِ چشمان توست
گوشه ی چشمی نما تا فاش گویم بعداز این
شانه هایم تکیه گاه امن بی پایان توست
#وصی پور
۱۸.۱k
۲۲ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.