پارت ۳
پارت ۳
_ میخوام دوباره جوخه رو راه اندازی کنم × جان ؟ _ هستی یا نه ؟؟ × معلومه هستم فقط بکهیون .... _ اون دیگه نیست دیگه زندگی جدیدی شروع کرده ولش کن × اوم ... نمیدونستم معزرت _ فردا ساعت ۸:۳۰ صبح میبینمت یعنی میبینمتون نزاشت حرفش تموم بشه و تلفن رو قطع کرد دستاش مشت شده بودن. با مشت ضربه ی محکمی به میز وارد کرد و دورتادور اتاق مشغول چرخیدن شدو بعد سکوت .... سکوت وحشیانه ای کل اتاق رو پر کرده بود.حتی اسم بکهیون هم ناراحتش میکرد .بکهیونی که اینقدر دوستش داشت و طاقت جدایی ازش رو نداشت با تهدید های پدرش کشته شده بود اما اون به ظاهر مرده بود ....
_ میخوام دوباره جوخه رو راه اندازی کنم × جان ؟ _ هستی یا نه ؟؟ × معلومه هستم فقط بکهیون .... _ اون دیگه نیست دیگه زندگی جدیدی شروع کرده ولش کن × اوم ... نمیدونستم معزرت _ فردا ساعت ۸:۳۰ صبح میبینمت یعنی میبینمتون نزاشت حرفش تموم بشه و تلفن رو قطع کرد دستاش مشت شده بودن. با مشت ضربه ی محکمی به میز وارد کرد و دورتادور اتاق مشغول چرخیدن شدو بعد سکوت .... سکوت وحشیانه ای کل اتاق رو پر کرده بود.حتی اسم بکهیون هم ناراحتش میکرد .بکهیونی که اینقدر دوستش داشت و طاقت جدایی ازش رو نداشت با تهدید های پدرش کشته شده بود اما اون به ظاهر مرده بود ....
۵.۶k
۱۰ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.