مقدمه رمان👇👇👇
مقدمه رمان👇👇👇
از اولین روزی که به سئول اومدم شیش روز میگذره و با پس اندازها و پول هایی که از کار پاره وقتم بدست آوردم یه سوییت کوچیک توی خیابون تهران تو ناحیه گانگنام خریدم...
درسته خونم زیاد بزرگ نبود...اما خب... برای کسی که از نوجوانی آرزوی زندگی تو سئول رو داشته کافی بود...
کلید رو وارد قفل کردم و درو باز کردم به داخل اتاق نگاهی انداختم...سالن کوچیک ساده ای بود...با یه اتاق کوچیک و یه آشپزخونه نقلی
توی سالن یه مبل دونفره شیری رنگ زیر پنجره بود و رو به روش یه تلوزیون قدیمی که مال عهدبوق بود که اصلا فکر نمیکنم کار کنه اگر هم بکنه شاید دو...سه تا کانال بیشتر نگیره
توی تک اتاق این خونه هم که میرفتی فقط یه تخت خواب و یه میز توالت سه طبقه میدیدی آشپز خونه همتعریفی نداشت
تو این شیش روزی که اینجا بودم تقریبا نصف وسایلام رو جا داده بودم و برای بقیش هم ایده ای نداشتم مثل مخ نویسنده😩😪
از اولین روزی که به سئول اومدم شیش روز میگذره و با پس اندازها و پول هایی که از کار پاره وقتم بدست آوردم یه سوییت کوچیک توی خیابون تهران تو ناحیه گانگنام خریدم...
درسته خونم زیاد بزرگ نبود...اما خب... برای کسی که از نوجوانی آرزوی زندگی تو سئول رو داشته کافی بود...
کلید رو وارد قفل کردم و درو باز کردم به داخل اتاق نگاهی انداختم...سالن کوچیک ساده ای بود...با یه اتاق کوچیک و یه آشپزخونه نقلی
توی سالن یه مبل دونفره شیری رنگ زیر پنجره بود و رو به روش یه تلوزیون قدیمی که مال عهدبوق بود که اصلا فکر نمیکنم کار کنه اگر هم بکنه شاید دو...سه تا کانال بیشتر نگیره
توی تک اتاق این خونه هم که میرفتی فقط یه تخت خواب و یه میز توالت سه طبقه میدیدی آشپز خونه همتعریفی نداشت
تو این شیش روزی که اینجا بودم تقریبا نصف وسایلام رو جا داده بودم و برای بقیش هم ایده ای نداشتم مثل مخ نویسنده😩😪
۷.۶k
۱۰ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.