یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده
قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده
مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان
درشب حجره به روی شکمش افتاده
آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی ست که مرد
دیده از دست ابالفضل علمش افتاده
دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش
تا دم علقمه در هر قدمش افتاده
نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد
زخمهای تن آقا رقمش افتاده
بعد اینقدر مصیبت که سرش آوردند
تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده
آخرین لحظه به یاد فقط این جمله ی "شمر"
که:"خودم می کِشم و می کُشمش"افتاده
دمش از بسکه حسینی ست چو پایین رفته
باز در پای دمش بازدمش افتاده
مثل بین الحرمین است مدینه اما
سر پا نیست... دراین سو حرمش افتاده
قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده
مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان
درشب حجره به روی شکمش افتاده
آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی ست که مرد
دیده از دست ابالفضل علمش افتاده
دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش
تا دم علقمه در هر قدمش افتاده
نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد
زخمهای تن آقا رقمش افتاده
بعد اینقدر مصیبت که سرش آوردند
تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده
آخرین لحظه به یاد فقط این جمله ی "شمر"
که:"خودم می کِشم و می کُشمش"افتاده
دمش از بسکه حسینی ست چو پایین رفته
باز در پای دمش بازدمش افتاده
مثل بین الحرمین است مدینه اما
سر پا نیست... دراین سو حرمش افتاده
۴۶۴
۰۹ مهر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.