سنگسار۱ هانا ♥️:
#سنگسار۱ #هانا ♥️:
با اشک بحث کردنای شاهان و بابا رو نگا میکردم.
بابا :
:من جنازه هانا رو روی دوش ت نمیزارم
شاهان در حالی ک سعی داشت خونسرد باشه با صدایی ک ب سختی کنترل میکرد گفت:
:من و هانا هم رو دوست داریم این کافی نیست؟؟
:ن کافی نیس هانا پول میخواد ماشین میخواد خونه میخواد بفهم من میخوام دخترم خوشبخت بشه ت لایق هانا نیستی
هق هقم اوج گرفت این سومین بار بود ک شاهان میومد خاستگاری و بابا بخاطر پول قبول نمیکرد...خدایا باید چکار میکردم؟
شاهان:
:من هم ماشین دارم هم خونه دارم قول میدم خوشبختش کنم
با چیزی ک بابا گفت صدای شکستن غرور و دل و شاهان رو شنیدم :
:ماشین؟؟؟ ت ب اون لکنتی میگی ماشینننن؟ لباس هانا دوتا ماشین ت رو قیمت داره! خونه؟؟؟ منظورت همون خرابه100 متریه؟ نگا کن بچه جون خونه ای ک دریا توش بزرگ شده آشپزخونه اش شرف داره ب اون خونه...
مشت شدن دست شاهان رو دیدم دیگ طاقت نیووردم و با گریه ب اتاقم پناه بردم......
من و شاهان 3ساله ک هم رو دوست داریم ولی بابای من نمیزاره ب هم برسیم... فقط بخاطر این ک شاهان اون جور ک بابا میخواد پولدار نیست.... نمیگم شاهان بچه فقیره ولی ثروتی ک بابای من داشت قابل مقایسه با شاهان و خانواده اش نبود.... ولی پول برای من مهم نیست من فقط میخواستم ک کنار شاهان ی زندگی معمولی داشته باشم، مگه با پول خوشبخت میشم؟؟ الان ک پول هست من خوشبختم؟ من بدون شاهان هیچی نیستم.
نمیدونم چقدر گریه کردم ک صدای در زدن اتاقم اومد.
:بفرمائید؟
در باز شد و روشنک آروم وارد شد...تنها همدم تنهایی هام.... اومد کنارم و من آروم ب بغلش خزیدم...مثل همیشه بی حرف من رو نوازش کرد. روشنک دختر مریم خانم، خدمتکار این جا بود و ما دور از چشم همه با هم دوست بودیم. بابا و مامان من فکر میکردن ی خدمتکار نباید با یکی مثل من دوست بشه...
روشنک:
:خانم توروخدا گریه نکن
میون گریه نالیدم :
:هاناااا
خندید و گفت:
:ببخشید هانا جونم گریه نکن
با غم ازش جدا شدم و گفتم:
:رفتن؟
:اره خیلی وقته
:چیکار کنم؟ این عادلانه نیست من و شاهان رو جدا میکنن و بزور میگن باید با بهزاد ازدواج کنم..
خواست چیزی بگه ولی یا چیزی ک ب شیشه بالکن خورد هردو هراسون از تخت بلند شدیم... #الی 🌸
@kahkeshann98 💕
لینک کانالشون... رمانو اینجا هر پارتشو براتون میزارم نویسندش من نیستم الی هست اما داخل ویسگون قرار میدم
امیدوارم خوشتون بیاد❤
پارت بعدی با 70 لایک....
با اشک بحث کردنای شاهان و بابا رو نگا میکردم.
بابا :
:من جنازه هانا رو روی دوش ت نمیزارم
شاهان در حالی ک سعی داشت خونسرد باشه با صدایی ک ب سختی کنترل میکرد گفت:
:من و هانا هم رو دوست داریم این کافی نیست؟؟
:ن کافی نیس هانا پول میخواد ماشین میخواد خونه میخواد بفهم من میخوام دخترم خوشبخت بشه ت لایق هانا نیستی
هق هقم اوج گرفت این سومین بار بود ک شاهان میومد خاستگاری و بابا بخاطر پول قبول نمیکرد...خدایا باید چکار میکردم؟
شاهان:
:من هم ماشین دارم هم خونه دارم قول میدم خوشبختش کنم
با چیزی ک بابا گفت صدای شکستن غرور و دل و شاهان رو شنیدم :
:ماشین؟؟؟ ت ب اون لکنتی میگی ماشینننن؟ لباس هانا دوتا ماشین ت رو قیمت داره! خونه؟؟؟ منظورت همون خرابه100 متریه؟ نگا کن بچه جون خونه ای ک دریا توش بزرگ شده آشپزخونه اش شرف داره ب اون خونه...
مشت شدن دست شاهان رو دیدم دیگ طاقت نیووردم و با گریه ب اتاقم پناه بردم......
من و شاهان 3ساله ک هم رو دوست داریم ولی بابای من نمیزاره ب هم برسیم... فقط بخاطر این ک شاهان اون جور ک بابا میخواد پولدار نیست.... نمیگم شاهان بچه فقیره ولی ثروتی ک بابای من داشت قابل مقایسه با شاهان و خانواده اش نبود.... ولی پول برای من مهم نیست من فقط میخواستم ک کنار شاهان ی زندگی معمولی داشته باشم، مگه با پول خوشبخت میشم؟؟ الان ک پول هست من خوشبختم؟ من بدون شاهان هیچی نیستم.
نمیدونم چقدر گریه کردم ک صدای در زدن اتاقم اومد.
:بفرمائید؟
در باز شد و روشنک آروم وارد شد...تنها همدم تنهایی هام.... اومد کنارم و من آروم ب بغلش خزیدم...مثل همیشه بی حرف من رو نوازش کرد. روشنک دختر مریم خانم، خدمتکار این جا بود و ما دور از چشم همه با هم دوست بودیم. بابا و مامان من فکر میکردن ی خدمتکار نباید با یکی مثل من دوست بشه...
روشنک:
:خانم توروخدا گریه نکن
میون گریه نالیدم :
:هاناااا
خندید و گفت:
:ببخشید هانا جونم گریه نکن
با غم ازش جدا شدم و گفتم:
:رفتن؟
:اره خیلی وقته
:چیکار کنم؟ این عادلانه نیست من و شاهان رو جدا میکنن و بزور میگن باید با بهزاد ازدواج کنم..
خواست چیزی بگه ولی یا چیزی ک ب شیشه بالکن خورد هردو هراسون از تخت بلند شدیم... #الی 🌸
@kahkeshann98 💕
لینک کانالشون... رمانو اینجا هر پارتشو براتون میزارم نویسندش من نیستم الی هست اما داخل ویسگون قرار میدم
امیدوارم خوشتون بیاد❤
پارت بعدی با 70 لایک....
۱۵.۱k
۲۴ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.