نمی دونم چند تا بچه تو این دنیا همچین تهربه ای رو داشددتن
نمی دونم چند تا بچه تو این دنیا همچین تهربه ای رو داشددتنا اینکه تو خونه ی جدربزرگ و مادربزرگ و زیر چتر حمایت اونا زندگی کنن و بزرگ شددن. اما من از این نوع زندگی نه تنها گله ای ندارم که برعکس خشددنودم. بابابزرگ نمی گم جای نداشددته هامو برام جر کرد ولی خیلی از داشددته های امروزمو مدیون محبت اونم. چیزی که هیچ وقت تو خونه ی سودابه مادرم بهش نمی رسیدم. مهم ترین داراییم همین آرامشه که عهیب تو این خونه ی قدیمی درست وسط شهر و لابلای کوچه های باریک و خیابون های شلوغ و جر رفت و آمدش حس می کنم. نسیم خنکی صورتمو نوازش کرد و با تصور اینکه بعد اون بارون تند و سیل آسددای بهاری این هوای مطبوع جون می ده واسدده قدم زدن، از جنهره فاصددله گرفتم و سبد ملحفه ها رو از روی تخت برداشتم. سددر راهم ژاکت رنگ و رو رفته ی بابا بزرگ که بافت های ریز لوزی شددکل داشت و گوشه ی آستین راستش در رفته بود، از رو ویلچرش برداشتم و رو شددونه های خمیده و لاغرش انداختم. با این حرکتم سددر بلند کرد و به نقطه ی نامعلومی خیره شد و لبخند زد. _ سردم نیست. دیگه دندونی به اون صددورت تو دهانش نمونده بودا واسدده همین حرف زدنش نامفهوم و گنگ به نظر می رسددید. اگه این بیماری کذایی نبود با جس انداز مختصرم براش دندون مصنوعی میذاشتم. _ این هوا آدمو گول می زنه بابابزرگ. می ترسم بچاییرادیوش رو جایین آورد و کنار تشددکچه ی جارچه کشددمیری یادگار مامانبزرگ گذاشت. _ هومن امروز نمی یاد؟ حین اینکه از اتاق بیرون می رفتم به سدداعت قاب چوبی روی دیوار توی هال خیره شدم. _ دیگه الآن جیداش می شه. باحس اینکه ازش دورم صداش رو بالا برد. _ اینو به خودشددم گفتم، از وقتی به جای معروفی کمک حالمون شددده خیالم راحته. نمی دونم چرا از اون مردک هیچ خوشم نمی اومد
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۴.۰k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.