پارت 19
پارت 19
دوست دارن همو دیگه کاریش نمیشه کرد. با عشق به صحنه رو به روم چشم دوختم همه ی کسایی که توی کافه بودن دست میزدن.
هعی خدا اخه من چقدر خوبم؟ کسی قدرم رو نمیدونه هعی.
دیگه دیدم زیادی تو بغل هم هستن رفتم نزدیکشون واوهوم کردم که از هم جدا شدن. روی صندلی ها نشستن. هانی کامل تو بغل شهاب سنگ بود. بابا لامصب یکم شرم حیا خوبه والا.
هی به هانی اخم میکردم وچشم ابرو تاب میدادم که خودش رو بیشتر تو بغل شهاب جا میکرد. خدایی گند بزنن این عشقای امروزی رو!
یک دفع هانی شروع کرد به اهم اهم کردن منم که نفهمیدم چی میگه گفتم:
-خداروشکر لالم که شدی! چته ؟
هانیه زد به پیشونیش وگفت:
-میشه تنهامون بزاری؟
خاک تو سر من کنن! خاک واقعا، دوتا کفترعاشق رو بهم رسوندم جوابم این باید باشه؟ هعی هانی من رو به شهاب سنگ فروخت!
یه صدایی از درونم میگفت بابا بیخیال میخوان تنها باشن دیگه.
باشه ای گفتم و بلند شدم رفتم سمت صندق وگفتم :
-یه سفارش دارم ولی میخوام ببرم.
- بله بفرمایید؟
-اوم چهارتا ایس پک بزرگ ، پنج تا کیکه شکلاتی با یه قهوه. فقط زود لطفا.
یه جا قائم شدم که هانی من رو نبینه. سفارشم رو که داد وگفت:
- 60 هزار تومن میشه.
اوه اوه من میگم دلار گرون شد ها!
انگشت اشارم رو به شهاب بردم وگفتم :
-ایشون حساب میکنن.
یارو سرش رو تکون داد ومن با دستای پر به سمت ماشینم رفتم. تند تند بستیا رو میخوردم. اخر دلدرد شدید گرفت به خونه که رسیدم حالم اصلا خوب نبود. درست نمیتونستم راه برم دلم ناجوردرد میکرد. خونه که رفتم مامان کلی باهام بحث کرد که اینقدر نخور بچه از این حرفا!
با همون وضع گرفتم خوابیدم.
چشمام رو اروم باز کردم. همه جا تاریکه چرا ؟ الان فرداست یا نه؟ الان شبه یا صبح؟ گوشیم رو برداشتم دیدم ساعت 10نیم خب پس شب!
از اتاق بیرون رفتم، دنبال مامان گشتم که دیدم رو تخت اتاقش خوابه پتو رو روش کشیدم و از اتاق بیرون امدم و در رو اروم بستم. خب الان چیکار کنم؟ خوابمم که نمیبره.
اوم یکم کرم ریزی لازمه.
گوشیم رو برداشتم و سیم کارتم رو ازداخلش برداشتم و یه خط دیگه ای داخلش انداختم. شماره ی این خطم رو هیچ کس نداشت!
خب حالا به هانیه زنگ میزنم. بعد از خوردن چند بوق برداشت.
-بله؟
صدام رو کلفت کردم وگفتم:
-بله رو دادی پس اره عشقم ؟!
یک دفع با صدای شاد و شنگول گفت:
-شهاب تویی عشقم؟ این خط کیه؟!
اوه اوه این من رو با شهاب اشتباه گرفته! ایول. صدام رو کلفت تر کردم و گفتم:
-اره عزیزدلم منم. این شماره دوستمه گوشیم شارژ نداشت با این بهت زنگ زدم.
هانی جیغ خفه ای کشید وگفت:
-شهاب دلم برات تنگ شده.
لامصب کله امروز رو تو بغلش بودی! چه دل تنگی اخه؟! هوف.
-منم دلم برات تنگ شده خانومم.
خندم گرفته بود ناجور! دستم رو گرفتم جلو دهنم و برای این که نخندم گاز میزدم دستم رو.
-شهاب؟
دستم رو از جلو دهنم برداشتم وگفتم:
-جانم؟
-صدات یکم تغییر کرده چرا؟
اوه اوه دارم به فنا میرم زود گفتم:
-عزیزم صدام تغییر نکرده فقط اینجا همه خوابن دارم اروم حرف میزنم.
خودمم نفهمیدم چی گفتم! همین جوری یه چیز پروندم!
-اهان باشه عشقم...شهاب میگم مامانت که زنگ زد خونمون مامانم با بابام حرف زد بابام از خوشحالی داشت بال درمیاورد.
بایدم بال دربیار پسر خوشگل پولدار. نماز شکر باید به جا بیار اصلا!
-واقعا نفسم؟ یعنی بابات مشکلی نداره؟
هانی با لحن خوشحال گفت:
-نه هیچ مشکلی نداره. تازه مگه نمیدونی مامانت با مامانم فردا شب قرار خاستگاری گذاشتن؟!
بابا لامصب اینقدر دیگه عجله دارین؟! عجله کار شیطونه! خندم گرفته بود درحد بنز!
-عزیزم میدونم خیلیم خوشحالم.
جلو خندم رو نمیتونستم بگیرم که ادامه دادم وگفتم:
-من برم ... کاری نداری؟
-شهاب؟!
ای بابا ولم کن دیگه هی شهاب شهاب داره! هوفی کردم وگفتم:
-جانم؟
-بوسم نکردی که؟!
چی؟ شهاب تورو بوس میکنه. نفس کش؟ من یه پدری از اون بیپدر درارم! دختر مردم رو بوس میکنی ها؟ به زور یه بوسی رو تلفن زدم بیا تو عمرم هیچ خری رو بوس نکردم باید تلفن روبوس کنم! شانس که نداریم. هانی هم همین کار رو کرد وگفت:
-مراقب خودت باش اقاییم.
ایش. بابا اخه این چه عاشقانه هایه؟! گند بزنن همتون رو حالم به هم خورد. جوابش رو ندادم که گفت:
-باشه؟!
انگار اگه اون نگه که مراقب خودت باش اون مراقب خودش نیست! والا.
-باشه هانی جانم توهم مراقب خودت باش بای.
گوشی رو قطع کردم و روی زمین ولو شدم اینقدر خندیدم که از چشمام اشک میامد.
راست میگن دنیا ارزش نداره خودت رو اذیت نکن بقیه رو اذیت کن یک حالی میده!
خب نفر بعدی کی باشه؟!
دوست دارن همو دیگه کاریش نمیشه کرد. با عشق به صحنه رو به روم چشم دوختم همه ی کسایی که توی کافه بودن دست میزدن.
هعی خدا اخه من چقدر خوبم؟ کسی قدرم رو نمیدونه هعی.
دیگه دیدم زیادی تو بغل هم هستن رفتم نزدیکشون واوهوم کردم که از هم جدا شدن. روی صندلی ها نشستن. هانی کامل تو بغل شهاب سنگ بود. بابا لامصب یکم شرم حیا خوبه والا.
هی به هانی اخم میکردم وچشم ابرو تاب میدادم که خودش رو بیشتر تو بغل شهاب جا میکرد. خدایی گند بزنن این عشقای امروزی رو!
یک دفع هانی شروع کرد به اهم اهم کردن منم که نفهمیدم چی میگه گفتم:
-خداروشکر لالم که شدی! چته ؟
هانیه زد به پیشونیش وگفت:
-میشه تنهامون بزاری؟
خاک تو سر من کنن! خاک واقعا، دوتا کفترعاشق رو بهم رسوندم جوابم این باید باشه؟ هعی هانی من رو به شهاب سنگ فروخت!
یه صدایی از درونم میگفت بابا بیخیال میخوان تنها باشن دیگه.
باشه ای گفتم و بلند شدم رفتم سمت صندق وگفتم :
-یه سفارش دارم ولی میخوام ببرم.
- بله بفرمایید؟
-اوم چهارتا ایس پک بزرگ ، پنج تا کیکه شکلاتی با یه قهوه. فقط زود لطفا.
یه جا قائم شدم که هانی من رو نبینه. سفارشم رو که داد وگفت:
- 60 هزار تومن میشه.
اوه اوه من میگم دلار گرون شد ها!
انگشت اشارم رو به شهاب بردم وگفتم :
-ایشون حساب میکنن.
یارو سرش رو تکون داد ومن با دستای پر به سمت ماشینم رفتم. تند تند بستیا رو میخوردم. اخر دلدرد شدید گرفت به خونه که رسیدم حالم اصلا خوب نبود. درست نمیتونستم راه برم دلم ناجوردرد میکرد. خونه که رفتم مامان کلی باهام بحث کرد که اینقدر نخور بچه از این حرفا!
با همون وضع گرفتم خوابیدم.
چشمام رو اروم باز کردم. همه جا تاریکه چرا ؟ الان فرداست یا نه؟ الان شبه یا صبح؟ گوشیم رو برداشتم دیدم ساعت 10نیم خب پس شب!
از اتاق بیرون رفتم، دنبال مامان گشتم که دیدم رو تخت اتاقش خوابه پتو رو روش کشیدم و از اتاق بیرون امدم و در رو اروم بستم. خب الان چیکار کنم؟ خوابمم که نمیبره.
اوم یکم کرم ریزی لازمه.
گوشیم رو برداشتم و سیم کارتم رو ازداخلش برداشتم و یه خط دیگه ای داخلش انداختم. شماره ی این خطم رو هیچ کس نداشت!
خب حالا به هانیه زنگ میزنم. بعد از خوردن چند بوق برداشت.
-بله؟
صدام رو کلفت کردم وگفتم:
-بله رو دادی پس اره عشقم ؟!
یک دفع با صدای شاد و شنگول گفت:
-شهاب تویی عشقم؟ این خط کیه؟!
اوه اوه این من رو با شهاب اشتباه گرفته! ایول. صدام رو کلفت تر کردم و گفتم:
-اره عزیزدلم منم. این شماره دوستمه گوشیم شارژ نداشت با این بهت زنگ زدم.
هانی جیغ خفه ای کشید وگفت:
-شهاب دلم برات تنگ شده.
لامصب کله امروز رو تو بغلش بودی! چه دل تنگی اخه؟! هوف.
-منم دلم برات تنگ شده خانومم.
خندم گرفته بود ناجور! دستم رو گرفتم جلو دهنم و برای این که نخندم گاز میزدم دستم رو.
-شهاب؟
دستم رو از جلو دهنم برداشتم وگفتم:
-جانم؟
-صدات یکم تغییر کرده چرا؟
اوه اوه دارم به فنا میرم زود گفتم:
-عزیزم صدام تغییر نکرده فقط اینجا همه خوابن دارم اروم حرف میزنم.
خودمم نفهمیدم چی گفتم! همین جوری یه چیز پروندم!
-اهان باشه عشقم...شهاب میگم مامانت که زنگ زد خونمون مامانم با بابام حرف زد بابام از خوشحالی داشت بال درمیاورد.
بایدم بال دربیار پسر خوشگل پولدار. نماز شکر باید به جا بیار اصلا!
-واقعا نفسم؟ یعنی بابات مشکلی نداره؟
هانی با لحن خوشحال گفت:
-نه هیچ مشکلی نداره. تازه مگه نمیدونی مامانت با مامانم فردا شب قرار خاستگاری گذاشتن؟!
بابا لامصب اینقدر دیگه عجله دارین؟! عجله کار شیطونه! خندم گرفته بود درحد بنز!
-عزیزم میدونم خیلیم خوشحالم.
جلو خندم رو نمیتونستم بگیرم که ادامه دادم وگفتم:
-من برم ... کاری نداری؟
-شهاب؟!
ای بابا ولم کن دیگه هی شهاب شهاب داره! هوفی کردم وگفتم:
-جانم؟
-بوسم نکردی که؟!
چی؟ شهاب تورو بوس میکنه. نفس کش؟ من یه پدری از اون بیپدر درارم! دختر مردم رو بوس میکنی ها؟ به زور یه بوسی رو تلفن زدم بیا تو عمرم هیچ خری رو بوس نکردم باید تلفن روبوس کنم! شانس که نداریم. هانی هم همین کار رو کرد وگفت:
-مراقب خودت باش اقاییم.
ایش. بابا اخه این چه عاشقانه هایه؟! گند بزنن همتون رو حالم به هم خورد. جوابش رو ندادم که گفت:
-باشه؟!
انگار اگه اون نگه که مراقب خودت باش اون مراقب خودش نیست! والا.
-باشه هانی جانم توهم مراقب خودت باش بای.
گوشی رو قطع کردم و روی زمین ولو شدم اینقدر خندیدم که از چشمام اشک میامد.
راست میگن دنیا ارزش نداره خودت رو اذیت نکن بقیه رو اذیت کن یک حالی میده!
خب نفر بعدی کی باشه؟!
۱۸.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.