خبر شهادت مسلم را که آوردند ، به خیمه رفت و دختر مسلم را
خبر شهادت مسلم را که آوردند ، به خیمه رفت و دختر مسلم را فرا خواند
غرق نوازشش کرد ... جرعه جرعه محبت های "و ما ادراک" به کامش ریخت ...
چه نوازشی ... چه محبتی ...
دل دخترک ریخت ...
عرض کرد : یابن رسول الله ! مرا مانند یتیمان نوازش می کنید . مگر پدرم شهید شده ؟
تاب از کف حضرت شاه رفت . گریست ...
فرمود : دخترم اندوهگین مباش !
اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو و پسرانم برادران تو باشند ...
.
.
حضرت ارباب !
یتیم نوازی تان ، دختر مسلم را آرام کرد ...
در عوض ، شعله های حسرت این نوازش های پدرانه ی شما ، دارد ما را خاکستر می کند ...
رحم کن ...
پ . ن :
نمی دانم در آن لحظه ، رقیه سلام الله علیها هم در خیمه بود یا نه ...
غرق نوازشش کرد ... جرعه جرعه محبت های "و ما ادراک" به کامش ریخت ...
چه نوازشی ... چه محبتی ...
دل دخترک ریخت ...
عرض کرد : یابن رسول الله ! مرا مانند یتیمان نوازش می کنید . مگر پدرم شهید شده ؟
تاب از کف حضرت شاه رفت . گریست ...
فرمود : دخترم اندوهگین مباش !
اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو و پسرانم برادران تو باشند ...
.
.
حضرت ارباب !
یتیم نوازی تان ، دختر مسلم را آرام کرد ...
در عوض ، شعله های حسرت این نوازش های پدرانه ی شما ، دارد ما را خاکستر می کند ...
رحم کن ...
پ . ن :
نمی دانم در آن لحظه ، رقیه سلام الله علیها هم در خیمه بود یا نه ...
۱.۵k
۱۷ مهر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.