دختران بعد از انقلاب :
دختران بعد از انقلاب :
به دنیا که قدم گذاشتیم جنگ بود،
پدر ها در جبهه ها با مرگ می جنگیدند
مادر ها در خانه ها با زندگی...
گوش های ما نت های آژیر خطر را خوب میشناخت و ما با همین موسیقی توی کوچه ها لی لی می رقصیدیم،
مادرانمان جای ایستادن پای آینه
در صف های گوشت و برنج کوپنی می ایستادندو آغوششان جای عطرهای فرانسویبوی غذای گرم می داد
و سینه و باسنشان را حاملگی های چهار و پنج و شش باره ، پروتز می کرد...
سرخی لبهای مادرانمان را " حرمت خون شهدا " سپید می کردو سپیدی تنشان را
سیاهی چادر ها پنهان...
به دنیا که قدم گذاشتیم ، " سیاه "
رنگ زنانگی بودو " زشت " وصف زنانگی و "اشک " تبلور زنانگی...
ما با صدای آهنگران اولین قدم های موزون زندگیمان را مردانه برداشتیم
و در فشار مقنعه های چانه دار ، اولین کلماتمان را " مردانه " ادا کردیم...
در صبحگاه های مدرسه هر روز با دستور " از جلو...نظام " مردانه ایستادیم و با شعار "مرگ بر..." مردانه فریاد زدیم...
در انشاهای مدرسه قرار بود همه مان دکتر و مهندس و معلم شویم تا به جامعه خدمت کنیم اما قرار نبود همسر باشیم ، مادر باشیم و به خانواده هم خدمت کنیم...
ما با حنا در مزرعه کار کردیم و زحمت کشیدن را آموختیم،با آنت برای خواهر و برادر کوچکترمان مادری کردیم
با زنان کوچکی که مثل خیلی از ما پدرشان به جنگ رفته بود ،
برای سیر کردن شکممان کار کردیم،
با پرین از بی خانمانی تا با خانمانی کوچ کردیم،ما دختران کار بودیم
ما دختران عروسکهای گمشده زیر آوار خانه های موشک خورده ایم
ما دختران گوشهای تشنه برای دوستت دارم های پدر به مادریم...
ما دختران چشمان تشنه برای دیدن بوسه های پدر روی لب! ...نه ! روی گونه های مادریم ...
ما دختران دخترکی های ممنوعه ایم
ما همان دخترانی هستیم که به پر پشتی موهای پشت لبمان بالیدیم و مهر " نجابت " و " عفت " خوردیم...
ما همان دخترانی هستیم که برای ابروهای نامرتب و اصلاح نشده مان ، " محبوب " و "معصوم " شناخته شدیم و انضباط بیست گرفتیم...
ما دختران جوجه اردک زشتیم ، که تا شب عروسی برای زیبا شدن صبر کردیم !
ما همان دخترانی هستیم که همیشه برای "مردانه حرف زدن " ، " مردانه راه رفتن " و " مردانه کار کردنمان " آفرین گرفتیم و با اینهمه مردانگی از آتش جهنم گریختیم !
آتش !
یادش به خیر !
چه شبها که از ترس آویزان شدن از یک تار موی شعله ور در جهنم ، خواب بر کودکیهایمان حرام شد !
چه روزها که از ترس ماشین های کمیته ، نفس زن بودن در گلویمان حبس شد و کوچه های بلوغ را تند تند دویدیم...
ما نسل ترسیم،
زاده ی ترسیم،
هم خواب ترسیم،
ترس ...
تعریف تمام انچه بود که از زن بودنمان میدانستیم و آتش پاسخ تمام سوالهایی که جرات نکردیم بپرسیم...
چقـــــــــــــــــدر آرزو داشتیم پسر باشیم تا ما هم با دوچرخه به مدرسه برویم،تا ما هم کلاه سرمان کنیم
تا حق داشته باشیم بخندیم با صدای بلند
بدویم و بازی کنیم بی آنکه مانتوی بلندمان در دست و پایمان بپیچد و زمین بخوریم،تا حق داشته باشیم کفش سفید بپوشیم،لباس های رنگی به تن کنیم
تا حق داشته باشیم کودکی کنیم
ما بزرگ شدیم
خیلی زود بزرگ شدیم
زودتر از آنکه وقتش باشد
سرهای زنانگیمان زیر سنگینی چادر ها خم شد و برجستگی هامان در قوز پشتمان پنهان...
ترس ، گناه ، آتش ، ابلیس...
چقدر زن بودن پرمعنا بود برایمان !
هر چه زنانگی ما زشت تر ، مردانگی مردها جذاب تر،
زن معنای نباید ها و نا ممکن ها و نا هنجارها و مرد معنای باید ها و ممکن ها و هنجار ها...
ما دختران زنانگی های ممنوعه ایم،
ما وزن حجاب را خوب میفهمیم
ما کف زدن های دو انگشتی را خوب یادمان هست و جشن تکلیفهایی که همیشه روی دوشمان سنگینی میکرد...
اسطوره ی زندگی ما اشین سانسور شده ی زحمتکش بود و هانیکویی که با چتری های روی پیشانی اش ، همیشه از پدرش کوجیرو می ترسید...
ما بزرگ شدیم،جنگ تمام شد
پدرهایی که زنده ماندند به جنگ زندگی رفتند،مادر ها از پدر ها مرد تر شدند،
گوگو ش و هایده از ویدئو های ممنوعه بیرون آمدند و ما هنوز منتظر بودیم صاعقه ای بزند و خشکشان کند !
اما خیلی زود فهمیدیم صاعقه ، زنانگی ما را خشک کرده !
وقتی روی تخت عروسی نشستیم در حالی که هنوز گمان می کردیم فقط باید غذا های خوشمزه بپزیم و خانه تمیز کنیم و از کودکانی که خدا ! در شکممان بار می زند نگهداری کنیم...
وقتی ازشوهرمان وحشت کردیم و خجالت کشیدیم از تمام آنچه به زن بودنمان معنا می داد...
وقتی برای خوابیدن کنار شوهرمان هم از خدا طلب مغفرت کردیم و گمان کردیم به هویتمان توهین میکند !
وقتی تمااااااااااااااااااااااام آن ترسها ، نباید ها و ناهنجاری ها را با خود به رختخواب زناشوییمان بردیم،صاعقه خشکمان کرد.
ما زن هایی بودیم که مرد و مرد هایی که زن به ما فقط آموختند چگونه شکم مردانمان را س
به دنیا که قدم گذاشتیم جنگ بود،
پدر ها در جبهه ها با مرگ می جنگیدند
مادر ها در خانه ها با زندگی...
گوش های ما نت های آژیر خطر را خوب میشناخت و ما با همین موسیقی توی کوچه ها لی لی می رقصیدیم،
مادرانمان جای ایستادن پای آینه
در صف های گوشت و برنج کوپنی می ایستادندو آغوششان جای عطرهای فرانسویبوی غذای گرم می داد
و سینه و باسنشان را حاملگی های چهار و پنج و شش باره ، پروتز می کرد...
سرخی لبهای مادرانمان را " حرمت خون شهدا " سپید می کردو سپیدی تنشان را
سیاهی چادر ها پنهان...
به دنیا که قدم گذاشتیم ، " سیاه "
رنگ زنانگی بودو " زشت " وصف زنانگی و "اشک " تبلور زنانگی...
ما با صدای آهنگران اولین قدم های موزون زندگیمان را مردانه برداشتیم
و در فشار مقنعه های چانه دار ، اولین کلماتمان را " مردانه " ادا کردیم...
در صبحگاه های مدرسه هر روز با دستور " از جلو...نظام " مردانه ایستادیم و با شعار "مرگ بر..." مردانه فریاد زدیم...
در انشاهای مدرسه قرار بود همه مان دکتر و مهندس و معلم شویم تا به جامعه خدمت کنیم اما قرار نبود همسر باشیم ، مادر باشیم و به خانواده هم خدمت کنیم...
ما با حنا در مزرعه کار کردیم و زحمت کشیدن را آموختیم،با آنت برای خواهر و برادر کوچکترمان مادری کردیم
با زنان کوچکی که مثل خیلی از ما پدرشان به جنگ رفته بود ،
برای سیر کردن شکممان کار کردیم،
با پرین از بی خانمانی تا با خانمانی کوچ کردیم،ما دختران کار بودیم
ما دختران عروسکهای گمشده زیر آوار خانه های موشک خورده ایم
ما دختران گوشهای تشنه برای دوستت دارم های پدر به مادریم...
ما دختران چشمان تشنه برای دیدن بوسه های پدر روی لب! ...نه ! روی گونه های مادریم ...
ما دختران دخترکی های ممنوعه ایم
ما همان دخترانی هستیم که به پر پشتی موهای پشت لبمان بالیدیم و مهر " نجابت " و " عفت " خوردیم...
ما همان دخترانی هستیم که برای ابروهای نامرتب و اصلاح نشده مان ، " محبوب " و "معصوم " شناخته شدیم و انضباط بیست گرفتیم...
ما دختران جوجه اردک زشتیم ، که تا شب عروسی برای زیبا شدن صبر کردیم !
ما همان دخترانی هستیم که همیشه برای "مردانه حرف زدن " ، " مردانه راه رفتن " و " مردانه کار کردنمان " آفرین گرفتیم و با اینهمه مردانگی از آتش جهنم گریختیم !
آتش !
یادش به خیر !
چه شبها که از ترس آویزان شدن از یک تار موی شعله ور در جهنم ، خواب بر کودکیهایمان حرام شد !
چه روزها که از ترس ماشین های کمیته ، نفس زن بودن در گلویمان حبس شد و کوچه های بلوغ را تند تند دویدیم...
ما نسل ترسیم،
زاده ی ترسیم،
هم خواب ترسیم،
ترس ...
تعریف تمام انچه بود که از زن بودنمان میدانستیم و آتش پاسخ تمام سوالهایی که جرات نکردیم بپرسیم...
چقـــــــــــــــــدر آرزو داشتیم پسر باشیم تا ما هم با دوچرخه به مدرسه برویم،تا ما هم کلاه سرمان کنیم
تا حق داشته باشیم بخندیم با صدای بلند
بدویم و بازی کنیم بی آنکه مانتوی بلندمان در دست و پایمان بپیچد و زمین بخوریم،تا حق داشته باشیم کفش سفید بپوشیم،لباس های رنگی به تن کنیم
تا حق داشته باشیم کودکی کنیم
ما بزرگ شدیم
خیلی زود بزرگ شدیم
زودتر از آنکه وقتش باشد
سرهای زنانگیمان زیر سنگینی چادر ها خم شد و برجستگی هامان در قوز پشتمان پنهان...
ترس ، گناه ، آتش ، ابلیس...
چقدر زن بودن پرمعنا بود برایمان !
هر چه زنانگی ما زشت تر ، مردانگی مردها جذاب تر،
زن معنای نباید ها و نا ممکن ها و نا هنجارها و مرد معنای باید ها و ممکن ها و هنجار ها...
ما دختران زنانگی های ممنوعه ایم،
ما وزن حجاب را خوب میفهمیم
ما کف زدن های دو انگشتی را خوب یادمان هست و جشن تکلیفهایی که همیشه روی دوشمان سنگینی میکرد...
اسطوره ی زندگی ما اشین سانسور شده ی زحمتکش بود و هانیکویی که با چتری های روی پیشانی اش ، همیشه از پدرش کوجیرو می ترسید...
ما بزرگ شدیم،جنگ تمام شد
پدرهایی که زنده ماندند به جنگ زندگی رفتند،مادر ها از پدر ها مرد تر شدند،
گوگو ش و هایده از ویدئو های ممنوعه بیرون آمدند و ما هنوز منتظر بودیم صاعقه ای بزند و خشکشان کند !
اما خیلی زود فهمیدیم صاعقه ، زنانگی ما را خشک کرده !
وقتی روی تخت عروسی نشستیم در حالی که هنوز گمان می کردیم فقط باید غذا های خوشمزه بپزیم و خانه تمیز کنیم و از کودکانی که خدا ! در شکممان بار می زند نگهداری کنیم...
وقتی ازشوهرمان وحشت کردیم و خجالت کشیدیم از تمام آنچه به زن بودنمان معنا می داد...
وقتی برای خوابیدن کنار شوهرمان هم از خدا طلب مغفرت کردیم و گمان کردیم به هویتمان توهین میکند !
وقتی تمااااااااااااااااااااااام آن ترسها ، نباید ها و ناهنجاری ها را با خود به رختخواب زناشوییمان بردیم،صاعقه خشکمان کرد.
ما زن هایی بودیم که مرد و مرد هایی که زن به ما فقط آموختند چگونه شکم مردانمان را س
۴۵.۱k
۳۰ مهر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.