حیا را بنگر
حیا را بنگر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
بحارالانوار از ابن عباس نقل نموده است که روزی زلیخا به یوسف(ع) گفت: چشم بردار و مرا بنگر. یوسف(ع) گفت: « أَخْشَی الْعَمَی فِی بَصَرِی[1]؛ از نابینا شدن چشمانم می ترسم.»
زلیخا گفت: «چقدر چشمهایت زیباست!» یوسف(ع) گفت: «دو چشم، نخستین عضوهایی هستند که در قبر بر گونه هایم می افتند.» زلیخا گفت: «چه بوی خوشی داری؟» یوسف(ع) گفت: «اگر [بدی] بوی مرا سه روز پس از مرگم استشمام می کردی، از من فرار می کردی.»
زلیخا گفت: «چرا به من نزدیک نمی شوی؟» حضرت یوسف(ع) گفت: «با این دوری، به قرب پروردگارم امیددارم.» زلیخا گفت: «بستر من از حریر است، برخیز و خواسته ام را برآور.» یوسف(ع) گفت: «می ترسم بهره ام در بهشت از کف برَوَد.» زلیخا گفت: «تو را به شکنجه گرها می سپارم» یوسف(ع) گفت: «پروردگارم در آن هنگام مرا بس است.»[2]
[1]. عیون اخبار الرضا(ع)، شیخ صدوق، تهران، منشورات جهان، ج2، ص45، ح162.
[2]. بحارالانوار، علامه مجلسی، بیروت، دار احیاء التراث، ج 12، ص 270،
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
بحارالانوار از ابن عباس نقل نموده است که روزی زلیخا به یوسف(ع) گفت: چشم بردار و مرا بنگر. یوسف(ع) گفت: « أَخْشَی الْعَمَی فِی بَصَرِی[1]؛ از نابینا شدن چشمانم می ترسم.»
زلیخا گفت: «چقدر چشمهایت زیباست!» یوسف(ع) گفت: «دو چشم، نخستین عضوهایی هستند که در قبر بر گونه هایم می افتند.» زلیخا گفت: «چه بوی خوشی داری؟» یوسف(ع) گفت: «اگر [بدی] بوی مرا سه روز پس از مرگم استشمام می کردی، از من فرار می کردی.»
زلیخا گفت: «چرا به من نزدیک نمی شوی؟» حضرت یوسف(ع) گفت: «با این دوری، به قرب پروردگارم امیددارم.» زلیخا گفت: «بستر من از حریر است، برخیز و خواسته ام را برآور.» یوسف(ع) گفت: «می ترسم بهره ام در بهشت از کف برَوَد.» زلیخا گفت: «تو را به شکنجه گرها می سپارم» یوسف(ع) گفت: «پروردگارم در آن هنگام مرا بس است.»[2]
[1]. عیون اخبار الرضا(ع)، شیخ صدوق، تهران، منشورات جهان، ج2، ص45، ح162.
[2]. بحارالانوار، علامه مجلسی، بیروت، دار احیاء التراث، ج 12، ص 270،
۱.۹k
۰۲ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.