دختر شیطون بلا102
#دخترشیطونبلا102
به دستم و باند روی سرم اشاره کردم و گفتم:
_ میبینی که وضعیتم رو، بعد پگاه انتظار داره با این اوضاع برم آرایشگاه
_ وضعیتت بد نیست
_ اره اصلا نیست!
اومد کنارم روی مبل نشست و گفت:
_ خب الان دقیقا مشکلت چیه؟ بگو بهم
_ آستینام تنگه و با این باند نمیتونم لباسم رو بپوشم
_ دیگه؟
_ باند دور موهامه و اونارو هم نمیتونم هیچکاری کنم
_ باند اینا تو خونه ات داری؟
_ آره داخل آشپزخونه اس
از روی مبل پاشد به سمت آشپزخونه رفت و بعد از چند دقیقه با جعبه کمک های اولیه برگشت.
_ میخوای چیکار کنی؟
_ در جریانی که من دوره کمک های اولیه رو گذروندم؟
_ آره
_ خب الان میخوام مشکلت رو اوکی کنم
چیزی نگفتم و اونم مشغول باز کردن باند روی سرم شد.
انقدر نزدیک بهم نشسته بود که صدای نفسهاش رو میشنیدم و این داشت کم کم اذیتم میکرد!
ناخودآگاه پوفی کشیدم که دستش که مشغول باز کردن باند بود متوفق شد و گفت:
_ چیشد؟
_ هیچی
_ دردت گرفت؟ به سرت فشار آوردم؟
_ نه تو ادامه بده
یکم نگاهم کرد اما من چشمام رو به یه سمت دیگه چرخوندم، اونم به ادامه ی کارش رسید.
باندم رو که باز کرد یه نگاه به پیشونیم کرد و گفت:
_ بخیه هات رو کِی باید بِکِشی؟
_ تو همین هفته باید برم
_ اوکی
اول پیشونیم رو ضدعفونی کرد و بعد باند رو کوچیک کرد و فقط اندازه ای که لازم بود روی پیشونیم گذاشت و دور سرم نپیچوند تا موهام درگیر نشن و آخرشم چسب زد.
_ خوبه؟ دیگه اینطوری واسه درست کردن موهات به مشکل نمیخوری!
از همونجا به سمت راست برگشتم و از داخل آیینه خودم رو نگاه کردم و با لبخند گفتم:
_ آره خوبه
_ باندهارو هم دنبالت بیار که اگه تو جشن به مشکلی برخوردی یا یهو باند باز شد واست تعویضش کنم
_ باشه
_ خب حالا بریم سراغ دستت
دستم رو با احتیاط گرفت و مشغول باز کردن باندش شد.
سرش پایین بود و منم ناخودآگاه به چهره اش خیره شدم.
تا همین هفته ی پیش انقدر ازش بدم میومد که فکر میکردم بی ریخت ترین پسر دنیاست اما وقتی برخلاف تصورم غرورش رو کنار گذاشت و ازم خواست که دیگه دشمن نباشیم، نظرم کامل راجع بهش عوض شد!
باید اعتراف کنم که میشه گفت یکی از جذاب ترین پسرایی بود که تو زندگیم دیده بودم...
به دستم و باند روی سرم اشاره کردم و گفتم:
_ میبینی که وضعیتم رو، بعد پگاه انتظار داره با این اوضاع برم آرایشگاه
_ وضعیتت بد نیست
_ اره اصلا نیست!
اومد کنارم روی مبل نشست و گفت:
_ خب الان دقیقا مشکلت چیه؟ بگو بهم
_ آستینام تنگه و با این باند نمیتونم لباسم رو بپوشم
_ دیگه؟
_ باند دور موهامه و اونارو هم نمیتونم هیچکاری کنم
_ باند اینا تو خونه ات داری؟
_ آره داخل آشپزخونه اس
از روی مبل پاشد به سمت آشپزخونه رفت و بعد از چند دقیقه با جعبه کمک های اولیه برگشت.
_ میخوای چیکار کنی؟
_ در جریانی که من دوره کمک های اولیه رو گذروندم؟
_ آره
_ خب الان میخوام مشکلت رو اوکی کنم
چیزی نگفتم و اونم مشغول باز کردن باند روی سرم شد.
انقدر نزدیک بهم نشسته بود که صدای نفسهاش رو میشنیدم و این داشت کم کم اذیتم میکرد!
ناخودآگاه پوفی کشیدم که دستش که مشغول باز کردن باند بود متوفق شد و گفت:
_ چیشد؟
_ هیچی
_ دردت گرفت؟ به سرت فشار آوردم؟
_ نه تو ادامه بده
یکم نگاهم کرد اما من چشمام رو به یه سمت دیگه چرخوندم، اونم به ادامه ی کارش رسید.
باندم رو که باز کرد یه نگاه به پیشونیم کرد و گفت:
_ بخیه هات رو کِی باید بِکِشی؟
_ تو همین هفته باید برم
_ اوکی
اول پیشونیم رو ضدعفونی کرد و بعد باند رو کوچیک کرد و فقط اندازه ای که لازم بود روی پیشونیم گذاشت و دور سرم نپیچوند تا موهام درگیر نشن و آخرشم چسب زد.
_ خوبه؟ دیگه اینطوری واسه درست کردن موهات به مشکل نمیخوری!
از همونجا به سمت راست برگشتم و از داخل آیینه خودم رو نگاه کردم و با لبخند گفتم:
_ آره خوبه
_ باندهارو هم دنبالت بیار که اگه تو جشن به مشکلی برخوردی یا یهو باند باز شد واست تعویضش کنم
_ باشه
_ خب حالا بریم سراغ دستت
دستم رو با احتیاط گرفت و مشغول باز کردن باندش شد.
سرش پایین بود و منم ناخودآگاه به چهره اش خیره شدم.
تا همین هفته ی پیش انقدر ازش بدم میومد که فکر میکردم بی ریخت ترین پسر دنیاست اما وقتی برخلاف تصورم غرورش رو کنار گذاشت و ازم خواست که دیگه دشمن نباشیم، نظرم کامل راجع بهش عوض شد!
باید اعتراف کنم که میشه گفت یکی از جذاب ترین پسرایی بود که تو زندگیم دیده بودم...
۵.۲k
۱۷ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.