1. اعتراض زید بن ارقم
1. اعتراض زید بن ارقم
از جمله فریادهای اعتراضی که پس از واقعه کربلا علیه نماینده یزید در کوفه بلند شد، فرياد اعتراضي بود از سوي «زید بن ارقم انصاری» وی هنگامی که دید ابن زیاد با چوب بر دندانهای مبارک امام حسین علیه السلام میزند، گفت: «والذى لا اله غيره لقد رايت شفتي رسول الله صلی الله علیه و آله على هاتين الشفتين يقبلهما» به خدا قسم دیدم دو لب رسول الله صلی الله علیه و آله بر این دو لب بود و بر آن بوسه میزد.
آنگاه گریست.ابن زياد به او گفت: براى چه میگريى؟خدا چشمت را گريان دارد.به خدا سوگند اگر نه اين بود كه پيرى خرفت شده اى،گردنت را میزدم.
او از نزد ابن زياد بيرون رفت. وی به مردم میگفت: «قتلتم ابن فاطمه، و أمرتم ابن مرجانة، فهو يقتل خياركم، و يستعبد شراركم، فرضيتم بالذل، فبعدا لمن رضى بالذل»
{پسر فاطمه سلام الله علیها را کشتید و پسر مرجانه را امارت دادید تا نیکان شما را بکشد و اشرار شما را برده کند. به ذلت رضا دادید پس ملعون باد کسی که به خواری رضایت دهد.}
2. اعتراض انس بن مالک
از جمله کسان دیگری که عمل ابن زیاد را در آن مجلس تقبیح کرد انس بن مالک است که خود یکی از راویان قضیه میباشد. او میگوید: هنگامى كه سر حسين علیه السلام را پيش عبيدالله بن زياد آوردند، حاضر بودم. ابن زياد با چوب دستى كه همراه داشت شروع به كوبيدن به دندانهاى حسين علیه السلام كرد و میگفت: چه «نيكو دندان» بوده است.
گفتم: به خدا سوگند همانا كه من خود ديدم رسول خدا صلی الله علیه و آله همين جاى چوب دستى تو را می بوسيد.
3. اعتراض عبدالله بن عفيف
عبدالله بن عفیف ازدی نيز بر عليه عبیدالله بن زیاد نماینده حکومت یزید در کوفه سخن گفت. وی كه نابينا بود هنگامی که ابن زیاد در مسجد جامع کوفه به منبر رفت و با خشم و کینه گفت: سپاس خدای را که حق و اهلش را آشکار ساخت و امیرمؤمنان یزید و حزب او را یاری داد و دروغگو پسر دروغگو، حسین و یارانش را کشت!»، به پا خاست و گفت: «يا ابن مرجانة! الكذاب ابن الكذاب أنت و أبوك و من استعملك و أبوه، يا عدوالله أتقتلون أبناء النبيين و تتكلمون بهذا الكلام على منابر المؤمنين؟...».
(ای پسر مرجانه؛ دروغ گوی پسر دروغ گو، تو و پدرت و کسی که تو را امارت داد و پدرش میباشید، ای پسر مرجانه؛ فرزندان پیامبر را میکشی و سخن راست گویان را میگویی. ابن زیاد برآشفت و گفت: گوینده این سخنان که بود؟ و عبدالله پاسخ داد: ای دشمن خدا گوینده آن سخنان منم. ابن زیاد به مأموران انتظامی خود دستور داد وی را دستگیر کنند. عبدالله بن عفیف با اين كه نابينا بود در خانه خود با لشکریان عبيدالله درگير شد و با شمشیرش دلاورانه از خود دفاع میکرد تا آن که سرانجام با افزایش نظامیان، وی مغلوب شد و به اسارت درآمد. او را نزد ابن زیاد آوردند و او نیز دستور داد گردنش را بزنند.
از جمله فریادهای اعتراضی که پس از واقعه کربلا علیه نماینده یزید در کوفه بلند شد، فرياد اعتراضي بود از سوي «زید بن ارقم انصاری» وی هنگامی که دید ابن زیاد با چوب بر دندانهای مبارک امام حسین علیه السلام میزند، گفت: «والذى لا اله غيره لقد رايت شفتي رسول الله صلی الله علیه و آله على هاتين الشفتين يقبلهما» به خدا قسم دیدم دو لب رسول الله صلی الله علیه و آله بر این دو لب بود و بر آن بوسه میزد.
آنگاه گریست.ابن زياد به او گفت: براى چه میگريى؟خدا چشمت را گريان دارد.به خدا سوگند اگر نه اين بود كه پيرى خرفت شده اى،گردنت را میزدم.
او از نزد ابن زياد بيرون رفت. وی به مردم میگفت: «قتلتم ابن فاطمه، و أمرتم ابن مرجانة، فهو يقتل خياركم، و يستعبد شراركم، فرضيتم بالذل، فبعدا لمن رضى بالذل»
{پسر فاطمه سلام الله علیها را کشتید و پسر مرجانه را امارت دادید تا نیکان شما را بکشد و اشرار شما را برده کند. به ذلت رضا دادید پس ملعون باد کسی که به خواری رضایت دهد.}
2. اعتراض انس بن مالک
از جمله کسان دیگری که عمل ابن زیاد را در آن مجلس تقبیح کرد انس بن مالک است که خود یکی از راویان قضیه میباشد. او میگوید: هنگامى كه سر حسين علیه السلام را پيش عبيدالله بن زياد آوردند، حاضر بودم. ابن زياد با چوب دستى كه همراه داشت شروع به كوبيدن به دندانهاى حسين علیه السلام كرد و میگفت: چه «نيكو دندان» بوده است.
گفتم: به خدا سوگند همانا كه من خود ديدم رسول خدا صلی الله علیه و آله همين جاى چوب دستى تو را می بوسيد.
3. اعتراض عبدالله بن عفيف
عبدالله بن عفیف ازدی نيز بر عليه عبیدالله بن زیاد نماینده حکومت یزید در کوفه سخن گفت. وی كه نابينا بود هنگامی که ابن زیاد در مسجد جامع کوفه به منبر رفت و با خشم و کینه گفت: سپاس خدای را که حق و اهلش را آشکار ساخت و امیرمؤمنان یزید و حزب او را یاری داد و دروغگو پسر دروغگو، حسین و یارانش را کشت!»، به پا خاست و گفت: «يا ابن مرجانة! الكذاب ابن الكذاب أنت و أبوك و من استعملك و أبوه، يا عدوالله أتقتلون أبناء النبيين و تتكلمون بهذا الكلام على منابر المؤمنين؟...».
(ای پسر مرجانه؛ دروغ گوی پسر دروغ گو، تو و پدرت و کسی که تو را امارت داد و پدرش میباشید، ای پسر مرجانه؛ فرزندان پیامبر را میکشی و سخن راست گویان را میگویی. ابن زیاد برآشفت و گفت: گوینده این سخنان که بود؟ و عبدالله پاسخ داد: ای دشمن خدا گوینده آن سخنان منم. ابن زیاد به مأموران انتظامی خود دستور داد وی را دستگیر کنند. عبدالله بن عفیف با اين كه نابينا بود در خانه خود با لشکریان عبيدالله درگير شد و با شمشیرش دلاورانه از خود دفاع میکرد تا آن که سرانجام با افزایش نظامیان، وی مغلوب شد و به اسارت درآمد. او را نزد ابن زیاد آوردند و او نیز دستور داد گردنش را بزنند.
۸۱۷
۱۶ آبان ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.