پارت ۲۹
پارت ۲۹
#سومی
من: ممنونم جونگ کوک شی !! من دیگه برم !!
بهش احترام گذاشتم و رفتم سمت اتاق استاد !! خدارو شکر به خیر گذشت! دلم نمی خواست اون و یا حتی استاد از وضعیتم و خانواده ام باخبر بشن! این باید مخفی بمونه ! رفتم توی اتاق استاد و لباس هارو گذاشتم روی مبل و بهم گفت که میتونم استراحت کنم . منم رفتم بیرون از کمپانی و یه قدمی میزدم ! هوا ابری بود و خیلی دلم میخواست یه جایی رو پیدا کنم و یه دل سیر گریه کنم ! توی پارک کنار کمپانی نشستم و آروم گریه میکردم ..
#جونگکوک
نمیدونم چرا گریه میکرد ولی مطمئن بودم که جویی باهاش خوب رفتار نکرده بود . رفتم توی اتاق جویی تا ازش بپرسم .. نمیدونم چرا اینکار هارو میکردم .. رفتم توی اتاقش !
جویی: آه جونگ کوک شی !! خوب کردی اومدی باهات کار داشتم
هیچی نگفتم تا ببینم امروز از چه دنده ای بلند شده ..
من: کارم داری؟؟
جویی: اره ! بیا وایسا اینو بپوش ببینم توی تنت چه طوره !
کت رو کردم تنم ... نگاهم میکرد و بعد اخماش رفت توی هم و بعدش یه لبخند دیوونه کننده اوند روی لباش!! پس دلیل گریه های سومی نبوده !! اون به خاطر یه چیز دیگه گریه میکرده منم دیگه بی خیال شدم .. اجالتا محو خنده های جویی بودم...
جویی: یااا جونگ کوک شی !!
من: بله ؟؟! چیه؟؟! به چی می خندی؟؟! نکنه بهم نمیاد ؟ داری مسخره میکنی ؟؟
جویی: ن..نهههه نه !! من کی مسخره کردم .. فقط به خودم و این وضع الانم دارم میخندم !! مال نامجون و شوگا و جین رو طراحی کردم ولی توی مال تو هنگ کردم نمیدونم چیکار کنم !! فردا هم نیستم !!
من: مگه فردا کجا میخوایی بری؟؟
جویی: آاااه.. به تو نگفتم راست میگی به تهیونگ گفته بودم ! دیشب از مدلینگ درخواستم رو قبول کردن و بهم زنگ زدن فردا باید برم لندن !!
تهیونگ ؟؟!! چرا به اون ! حتما دیشب رفته خونه جویی خیلی عصبی شدم!! تهیونگ داره موفق میشه و بهش نزدیک میشه !! اما من کاری نکردم ...
من: خب تو مدلی .. مدلینگ چه ساعتیه !؟؟
جویی: خب فکر کنم ۴ بعد از ظهر باشه !! چ..چرا پرسیدی ؟
من: خب همین طوری !!
بالاخره یه راه پیدا کردم که بیشتر بشناسمش !!
#جویی
بالاخره ساعت ۱۱ شب طراحی هارو کردم و دادم عملیش کنن ! فردا باید راه میفتادم سمت لندن!! خیلی خسته بودم ! سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه... رسیدم لباسام رو جم کردم گذاشتم توی چمدون و یه لباس راحت انتخاب کردم برای توی هواپیما! یه دوش کوتاه گرفتم و خوابیدم ..
فرداش ساعت ۷ و ربع بلند شدم و خودمو راه انداختم !
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#سومی
من: ممنونم جونگ کوک شی !! من دیگه برم !!
بهش احترام گذاشتم و رفتم سمت اتاق استاد !! خدارو شکر به خیر گذشت! دلم نمی خواست اون و یا حتی استاد از وضعیتم و خانواده ام باخبر بشن! این باید مخفی بمونه ! رفتم توی اتاق استاد و لباس هارو گذاشتم روی مبل و بهم گفت که میتونم استراحت کنم . منم رفتم بیرون از کمپانی و یه قدمی میزدم ! هوا ابری بود و خیلی دلم میخواست یه جایی رو پیدا کنم و یه دل سیر گریه کنم ! توی پارک کنار کمپانی نشستم و آروم گریه میکردم ..
#جونگکوک
نمیدونم چرا گریه میکرد ولی مطمئن بودم که جویی باهاش خوب رفتار نکرده بود . رفتم توی اتاق جویی تا ازش بپرسم .. نمیدونم چرا اینکار هارو میکردم .. رفتم توی اتاقش !
جویی: آه جونگ کوک شی !! خوب کردی اومدی باهات کار داشتم
هیچی نگفتم تا ببینم امروز از چه دنده ای بلند شده ..
من: کارم داری؟؟
جویی: اره ! بیا وایسا اینو بپوش ببینم توی تنت چه طوره !
کت رو کردم تنم ... نگاهم میکرد و بعد اخماش رفت توی هم و بعدش یه لبخند دیوونه کننده اوند روی لباش!! پس دلیل گریه های سومی نبوده !! اون به خاطر یه چیز دیگه گریه میکرده منم دیگه بی خیال شدم .. اجالتا محو خنده های جویی بودم...
جویی: یااا جونگ کوک شی !!
من: بله ؟؟! چیه؟؟! به چی می خندی؟؟! نکنه بهم نمیاد ؟ داری مسخره میکنی ؟؟
جویی: ن..نهههه نه !! من کی مسخره کردم .. فقط به خودم و این وضع الانم دارم میخندم !! مال نامجون و شوگا و جین رو طراحی کردم ولی توی مال تو هنگ کردم نمیدونم چیکار کنم !! فردا هم نیستم !!
من: مگه فردا کجا میخوایی بری؟؟
جویی: آاااه.. به تو نگفتم راست میگی به تهیونگ گفته بودم ! دیشب از مدلینگ درخواستم رو قبول کردن و بهم زنگ زدن فردا باید برم لندن !!
تهیونگ ؟؟!! چرا به اون ! حتما دیشب رفته خونه جویی خیلی عصبی شدم!! تهیونگ داره موفق میشه و بهش نزدیک میشه !! اما من کاری نکردم ...
من: خب تو مدلی .. مدلینگ چه ساعتیه !؟؟
جویی: خب فکر کنم ۴ بعد از ظهر باشه !! چ..چرا پرسیدی ؟
من: خب همین طوری !!
بالاخره یه راه پیدا کردم که بیشتر بشناسمش !!
#جویی
بالاخره ساعت ۱۱ شب طراحی هارو کردم و دادم عملیش کنن ! فردا باید راه میفتادم سمت لندن!! خیلی خسته بودم ! سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه... رسیدم لباسام رو جم کردم گذاشتم توی چمدون و یه لباس راحت انتخاب کردم برای توی هواپیما! یه دوش کوتاه گرفتم و خوابیدم ..
فرداش ساعت ۷ و ربع بلند شدم و خودمو راه انداختم !
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
۶۲.۳k
۲۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.