قسمت سه
بع از اینکه یک ساعت روندیم به خارج از شهر رسیدیم...یه منطقه کوهستانی که محدوده پرش از ارتفاع بود.
دم در که رسیدیم دیدمخیلی شلوغه مردم جمع شده بودنند با ماشینامون از لای جمعیت رد شدیم و با نشون دادن کارت عضویت وارد شدیم تو راه دیدم تو پارکینک یه ماشین هیوندای قرمز بود آشنا بود ولی من برلم مهم نبود از کنارش رد شدم....
# هنگام_پرش
هنوز عصبانی بودم چون قرار بود فقط ما چهار تا از هواپیما استفاده کنیم ولی یه گروه چهار ده نفره خودشونو چپونده تو هواپیما...در هنگام پرواز همش الکس در گوش من وز وز میکرد که :من اینارو یه جا دیدم
منم گفتم: خوب چرا سوزنت گیر کرده ها ؟؟
دیگه هیچی نگفت به ارتفاع مناسب که رسیدیم مربی وسایلو چک کرد و در هوا پیما رو باز کرد ما و گروه پسرا پریدیم پایین ....
وسط آسمان کلی با دخترا حرکت نمایشی زدیم نزدیک زمین چتر فلا باز نشد همه جیغ میزدیم که یه نفر مثل جت رد شد و فلای رو به طنابش قلاب کرد و چترشو باز کرد کمی که دقت کردم دیدم یکی از همون گروه چهار ده نفرست...وقتی فرود آمدیم بدون باز کردن وسایلمون دویدیم سمت فلای و همینکه رسیدیم از ترس و شوکی که بهش وارد شده بود تو بغل اون مرده غش کرد...دویدم سمتشو نبضشو گرفتم...و رو به الکس گفتم:
#سرم قندی میخواد برو ببین تو مرکز بهداشتشون دارن؟
~ زود میام ..... دوید و رفت منم فلای رو از اون پسره گرفتم
#ممنون آقا جون دوست منو نجات دادین خیلی ممنون
+ نه کاری نکردم....بخشید من باید برم دوید سمت ۶تا پسری که اون دور بودن
سرمو به فلای زدم و گزاشتمش تو ماشین تا حالش جا بیاد
بعد یک ساعت راه افتادیم که بریم از محدوده خارج شدیم وبه شهررفتیم برای سفر کویر نوردی خرید کردیمو من به میا ولیا زنگ زدم
# الو کجایین...ما آماده ایم رسیدین؟؟
@آره نزدیکیم اومدیم بای دیدمتون
با اومدن میا و لیا اکیپمون تکمیل شد و راه افتادیم به سمت کویر....
خوب خوب خوب اینم پارت سه
میاولیا خواهرند یادم نره بگم بدونین ...
#تکست_خاص #تنهایی #عکس_پروفایل
دم در که رسیدیم دیدمخیلی شلوغه مردم جمع شده بودنند با ماشینامون از لای جمعیت رد شدیم و با نشون دادن کارت عضویت وارد شدیم تو راه دیدم تو پارکینک یه ماشین هیوندای قرمز بود آشنا بود ولی من برلم مهم نبود از کنارش رد شدم....
# هنگام_پرش
هنوز عصبانی بودم چون قرار بود فقط ما چهار تا از هواپیما استفاده کنیم ولی یه گروه چهار ده نفره خودشونو چپونده تو هواپیما...در هنگام پرواز همش الکس در گوش من وز وز میکرد که :من اینارو یه جا دیدم
منم گفتم: خوب چرا سوزنت گیر کرده ها ؟؟
دیگه هیچی نگفت به ارتفاع مناسب که رسیدیم مربی وسایلو چک کرد و در هوا پیما رو باز کرد ما و گروه پسرا پریدیم پایین ....
وسط آسمان کلی با دخترا حرکت نمایشی زدیم نزدیک زمین چتر فلا باز نشد همه جیغ میزدیم که یه نفر مثل جت رد شد و فلای رو به طنابش قلاب کرد و چترشو باز کرد کمی که دقت کردم دیدم یکی از همون گروه چهار ده نفرست...وقتی فرود آمدیم بدون باز کردن وسایلمون دویدیم سمت فلای و همینکه رسیدیم از ترس و شوکی که بهش وارد شده بود تو بغل اون مرده غش کرد...دویدم سمتشو نبضشو گرفتم...و رو به الکس گفتم:
#سرم قندی میخواد برو ببین تو مرکز بهداشتشون دارن؟
~ زود میام ..... دوید و رفت منم فلای رو از اون پسره گرفتم
#ممنون آقا جون دوست منو نجات دادین خیلی ممنون
+ نه کاری نکردم....بخشید من باید برم دوید سمت ۶تا پسری که اون دور بودن
سرمو به فلای زدم و گزاشتمش تو ماشین تا حالش جا بیاد
بعد یک ساعت راه افتادیم که بریم از محدوده خارج شدیم وبه شهررفتیم برای سفر کویر نوردی خرید کردیمو من به میا ولیا زنگ زدم
# الو کجایین...ما آماده ایم رسیدین؟؟
@آره نزدیکیم اومدیم بای دیدمتون
با اومدن میا و لیا اکیپمون تکمیل شد و راه افتادیم به سمت کویر....
خوب خوب خوب اینم پارت سه
میاولیا خواهرند یادم نره بگم بدونین ...
#تکست_خاص #تنهایی #عکس_پروفایل
۲.۴k
۳۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.