پارت۷ رسیدن به تو مانند دست زدن به کف اقیانوس است
رفتم خیلی راه رفتم بعد به یه تابلو رسیدم
روشنوشته بود به سمت در ورودی به سمت رودخانه ی جنگلی
یادم اومد رو دخانه ی جنگلی رو جای دیگه هم دیده بودم وقتی یه رودخانه ای که اول کنارش بودم
واسه همین رفتم سمتش و بلاخره رسیدم دل تو دلم نبود به دخترا بگم که هری رو دیدم زود رفتم توی خونه
کریستال:سلام
بلا:سلام
پاتریکس:سلام
پاتریشا :همین که اینا گفتن
من:یه خبری واستون دارم دست اول
پاتریشا:من دست دوم رو ترجیح میدم
من:اه بگم در باره ی هریه چی؟
پاتریشا:من قلط کنم احتیاج به خبر دست دوم داشته باشم بنال
من:ممنون...خوب امروز من توی یه پارک گم شدم و بعدش از پشت یه پسری رو دیدم فکردم اونجا رو بلده زدم به شونش و دیدم هری استایلرزه تازه با گوشیش زنگ زدم به جیکوب
پاتریشا:خاک تو سر خر شانست کنن خدایااااا از این شانسا به منم بده😂
پاتریکس:پاتریشا دهنتو میبندی یا پای بلا رو بکنم توش
بلا:الان این مسعله چه ربطی به پای بد بخت من داشت
پاتریکس:نمی دونم فقط نمی خواستم پای خودم باشه
من:خوب حالا پا هاتون واسه خودتون بیاید خونه رو بچینیم بابا
سالن رو چیدیم
بعش راه رو و بعدش هم اتاقا رو شب شد هممون مثل مرده های متحرک بودیم
روانشناسم زنگ زد:الو جنی پیدا کردم برو توی سایت بلیط وان دایرکشن و بزن روی خرید بهت میگن که کجا بری بلیط رو بگیری
من:باشه ممنون
به دخترا گفتم خیلی خوشحال شدن
رفتم و بلیط هار گرفتم
هر روز توی استخر یه اتفاق میوفتاد مصلا دیروز من جانی رو پرت کردم توی اب اونم مثل عقب مونده های ذهنی دست پا میزد خاک بر سرش انگار معلمه
به هر حال توی یک هفته سعی میکردم خودمو از فکر زین دور کنم ولی نمیشه
راتش من گاهی بخواطر فوبیا به مارمولک غش میکنم پس فقط کافیه مار مولک سفید ببینم
روشنوشته بود به سمت در ورودی به سمت رودخانه ی جنگلی
یادم اومد رو دخانه ی جنگلی رو جای دیگه هم دیده بودم وقتی یه رودخانه ای که اول کنارش بودم
واسه همین رفتم سمتش و بلاخره رسیدم دل تو دلم نبود به دخترا بگم که هری رو دیدم زود رفتم توی خونه
کریستال:سلام
بلا:سلام
پاتریکس:سلام
پاتریشا :همین که اینا گفتن
من:یه خبری واستون دارم دست اول
پاتریشا:من دست دوم رو ترجیح میدم
من:اه بگم در باره ی هریه چی؟
پاتریشا:من قلط کنم احتیاج به خبر دست دوم داشته باشم بنال
من:ممنون...خوب امروز من توی یه پارک گم شدم و بعدش از پشت یه پسری رو دیدم فکردم اونجا رو بلده زدم به شونش و دیدم هری استایلرزه تازه با گوشیش زنگ زدم به جیکوب
پاتریشا:خاک تو سر خر شانست کنن خدایااااا از این شانسا به منم بده😂
پاتریکس:پاتریشا دهنتو میبندی یا پای بلا رو بکنم توش
بلا:الان این مسعله چه ربطی به پای بد بخت من داشت
پاتریکس:نمی دونم فقط نمی خواستم پای خودم باشه
من:خوب حالا پا هاتون واسه خودتون بیاید خونه رو بچینیم بابا
سالن رو چیدیم
بعش راه رو و بعدش هم اتاقا رو شب شد هممون مثل مرده های متحرک بودیم
روانشناسم زنگ زد:الو جنی پیدا کردم برو توی سایت بلیط وان دایرکشن و بزن روی خرید بهت میگن که کجا بری بلیط رو بگیری
من:باشه ممنون
به دخترا گفتم خیلی خوشحال شدن
رفتم و بلیط هار گرفتم
هر روز توی استخر یه اتفاق میوفتاد مصلا دیروز من جانی رو پرت کردم توی اب اونم مثل عقب مونده های ذهنی دست پا میزد خاک بر سرش انگار معلمه
به هر حال توی یک هفته سعی میکردم خودمو از فکر زین دور کنم ولی نمیشه
راتش من گاهی بخواطر فوبیا به مارمولک غش میکنم پس فقط کافیه مار مولک سفید ببینم
۶.۰k
۲۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.