ََََزبان درد دل آسان نمی توان فهمید...
میخواستم خودم را پرت کنم
گوشه و کنارِ زندگی اش
تا هرزگاهی خاکِ دلم را بتکاند
خودم را بچسبانم گوشه ی پیراهنش
تا همیشه همراهش بمانم
چایِ عصرانه اش باشم
خستگی هایش را روی شانه هایم بتکاند
خیالِ شبهایش باشم
به وقتِ دلتنگی هایِ گاه و بی گاه اش
کاغذِ کوچکی داخلِ جیب هایش باشم
که هرکجا میرود من را یادش بماند
چشم هایِ زیبایش باشم تا با من ببیند
با من بخندد
با من گریه کند
یا که دست هایش
با من بنشیند
با من بلند شود
عصایِ تنش باشم
موهای پریشانش باشم
دست بکشد گاهی روی تنِ تنهایی ام
هیچ نبودم جز
دورترین غریبه ی موجودِ دنیایش🙃💘
گوشه و کنارِ زندگی اش
تا هرزگاهی خاکِ دلم را بتکاند
خودم را بچسبانم گوشه ی پیراهنش
تا همیشه همراهش بمانم
چایِ عصرانه اش باشم
خستگی هایش را روی شانه هایم بتکاند
خیالِ شبهایش باشم
به وقتِ دلتنگی هایِ گاه و بی گاه اش
کاغذِ کوچکی داخلِ جیب هایش باشم
که هرکجا میرود من را یادش بماند
چشم هایِ زیبایش باشم تا با من ببیند
با من بخندد
با من گریه کند
یا که دست هایش
با من بنشیند
با من بلند شود
عصایِ تنش باشم
موهای پریشانش باشم
دست بکشد گاهی روی تنِ تنهایی ام
هیچ نبودم جز
دورترین غریبه ی موجودِ دنیایش🙃💘
۴.۷k
۲۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.