پارت ۷ تصادف خواطره انگیز
از زبون زین
یاد روزی که ازم جداشد افتادم (دوسال قبل)
وارد خونه شدم:سلام اب نباتم خونه ای
امیلی توی اتاق بود داشت گریه میکرد
رفتم توی اتاق
من:چیشده اب نبات
امیلی:خفه شو دورغ گو
من:مگه من چیکار کردم
امیلی زود رفت سمت لب تاب لبتاب رو باز کرد و بهم نشون داد
من:.ا...ام...امیلی
امیل:چیشده چرا به پته پته افتادی هان خیلی دوستم داشتی بهم میگفتی
ارنجاشو گرفتم
با دست محکم میز توی قفسه ی سینم و گریه میکرد درکش میکردم من ادم پستیم
امیلی:دیگه تمومه زین
من دستشو گرفتم :نکن عشقم
محکم زد تو گوشم:اینم بخواطر دروغت که دوستم داری من این همه مدت فک میکردم واقعا دوسم داری زین
(زمان حالا)
من نمی تونم داستانو عوض کنم بجز اینکه معذرت خواهی کنم کاری دیگه بلد نیستم
اگه امیلی نبخشتم حق داره من یه ادم عوضیم زنگ در خورد
پست چی بود یه جعبه بهم داد
پستچی:بیا زین اینو یکی به اسم امیلی داد بهت
من: ممنون
جعبه رو بردم داخل روش یه نامه بود:بیا اینو با مامانم درست کردم خواستم بهت بدم ناراحتم نباش...خودتم لوس نکن هنوز ازت ناراحتم😐
یه لبخند زدم
گوشیم زنگ خورد جنیفر بود جنیفر همونیه که زندگیمو گند زد
من:چیه
جنیفر:سلام زین عشقم
من:بگو چی میخوای
جنیفر:شنیدم تنهایی گفتم شاید بخوای باهم باشیم
من:برو نبینمت دختره ی نچسب کنه ی جولبک زندگیمو داغون کردی
جنیفر:من نجاتت دادم زین
زین:تو زندگی منو،لویی،لیامو خراب کردی با اون دوست مثلا خوبت لیندا ،لیندا خانمم زندگی نایل و هری رو خراب کرده فک نکن یادم رفته
جنیفر:به هر حال دلم میخواد ببینم وقتی الان امیلی از خونه میاد بیرون و منو میبینه چیکار میکنه
زین:حق نداری اذیتش کنی فهمیدی جنیفر
گوشی رو قط کردم زود کت پوشیدم رفتم خونه ی امیلی اینا
از زبون امیلی
امروز با مامانم شیرینی پختم واسه همه فرستادم حتی زین
رفتم توی تاقم لباس پوشیدم یه بلوز سفید بایه شلوار مشکی یه سوییشرت سفید و کفش مشکیمو پوشیدم
خواستم برم بیرون که مامانم نزاشت گفت :باید موهامو دنب اسبی کنم برام مهم نیست که
خالکوبیم مربوت به زینه تو باید خالکوبی تو به همه نشون بدم چون حاصل یه عشق واقعی بود اولش
منم موهامو دنب اسبی بست در خونه رو باز کردم ملیسا و میشل دم در بودن داشتیم حرف میزدیم یه دفعه جنیفر جن از اونور خیابآن اومد اینور منم حمله کردم بهش موهاشو گرفته بودم میشل منو گرفته بود که بلای سرش نیارم
من ایستادم:تو زندگیمو نابود کردی زنیکه ی اشغال
جنیفر:به من چه زین منو بیشتر از تو دوست داره
من خواستم دوباره بهش حمله کنم ملیسا گرفتم:خفه شو وگرنه میکنمت زیر خاک .(گریم در اومد)
زین با دو اومد
من:زین این دوست دختر تو از اینجا ببر تا من نزدم کاری دستش بدم
پایان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
یاد روزی که ازم جداشد افتادم (دوسال قبل)
وارد خونه شدم:سلام اب نباتم خونه ای
امیلی توی اتاق بود داشت گریه میکرد
رفتم توی اتاق
من:چیشده اب نبات
امیلی:خفه شو دورغ گو
من:مگه من چیکار کردم
امیلی زود رفت سمت لب تاب لبتاب رو باز کرد و بهم نشون داد
من:.ا...ام...امیلی
امیل:چیشده چرا به پته پته افتادی هان خیلی دوستم داشتی بهم میگفتی
ارنجاشو گرفتم
با دست محکم میز توی قفسه ی سینم و گریه میکرد درکش میکردم من ادم پستیم
امیلی:دیگه تمومه زین
من دستشو گرفتم :نکن عشقم
محکم زد تو گوشم:اینم بخواطر دروغت که دوستم داری من این همه مدت فک میکردم واقعا دوسم داری زین
(زمان حالا)
من نمی تونم داستانو عوض کنم بجز اینکه معذرت خواهی کنم کاری دیگه بلد نیستم
اگه امیلی نبخشتم حق داره من یه ادم عوضیم زنگ در خورد
پست چی بود یه جعبه بهم داد
پستچی:بیا زین اینو یکی به اسم امیلی داد بهت
من: ممنون
جعبه رو بردم داخل روش یه نامه بود:بیا اینو با مامانم درست کردم خواستم بهت بدم ناراحتم نباش...خودتم لوس نکن هنوز ازت ناراحتم😐
یه لبخند زدم
گوشیم زنگ خورد جنیفر بود جنیفر همونیه که زندگیمو گند زد
من:چیه
جنیفر:سلام زین عشقم
من:بگو چی میخوای
جنیفر:شنیدم تنهایی گفتم شاید بخوای باهم باشیم
من:برو نبینمت دختره ی نچسب کنه ی جولبک زندگیمو داغون کردی
جنیفر:من نجاتت دادم زین
زین:تو زندگی منو،لویی،لیامو خراب کردی با اون دوست مثلا خوبت لیندا ،لیندا خانمم زندگی نایل و هری رو خراب کرده فک نکن یادم رفته
جنیفر:به هر حال دلم میخواد ببینم وقتی الان امیلی از خونه میاد بیرون و منو میبینه چیکار میکنه
زین:حق نداری اذیتش کنی فهمیدی جنیفر
گوشی رو قط کردم زود کت پوشیدم رفتم خونه ی امیلی اینا
از زبون امیلی
امروز با مامانم شیرینی پختم واسه همه فرستادم حتی زین
رفتم توی تاقم لباس پوشیدم یه بلوز سفید بایه شلوار مشکی یه سوییشرت سفید و کفش مشکیمو پوشیدم
خواستم برم بیرون که مامانم نزاشت گفت :باید موهامو دنب اسبی کنم برام مهم نیست که
خالکوبیم مربوت به زینه تو باید خالکوبی تو به همه نشون بدم چون حاصل یه عشق واقعی بود اولش
منم موهامو دنب اسبی بست در خونه رو باز کردم ملیسا و میشل دم در بودن داشتیم حرف میزدیم یه دفعه جنیفر جن از اونور خیابآن اومد اینور منم حمله کردم بهش موهاشو گرفته بودم میشل منو گرفته بود که بلای سرش نیارم
من ایستادم:تو زندگیمو نابود کردی زنیکه ی اشغال
جنیفر:به من چه زین منو بیشتر از تو دوست داره
من خواستم دوباره بهش حمله کنم ملیسا گرفتم:خفه شو وگرنه میکنمت زیر خاک .(گریم در اومد)
زین با دو اومد
من:زین این دوست دختر تو از اینجا ببر تا من نزدم کاری دستش بدم
پایان
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۷.۰k
۲۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.