پارت۴ سب های تاریکم
صبح شد رفتم خرید لباس
توی فروشگاه چند دست لباس خریدم
رسیدم خونه:بچه ها
جسیکا:چته
من:سلام
جسیکا:باید بریم دنبال کار
من:شمارو نمی دونم ولی من میخوام برگرده به کلر قبلیم
جسیکا:توکه نمی خوای دیزدی کنی؟
من:نه بابا کی گفته دزدی میکنم بر میگردم پیش بابام
جسیکا:الفرد اون خلافکاره که تو وزیرش بودی یعنی
من:اره اون منو بزرگ کرده پس بابامه منم میرم دوباره پیشش کار کنم
جسیکا:اوکی من میام
اشلی:منم هستم
ژائو و لی:روی ما هم حساب کنید
بیونگ:حتما
رایونگ:قطعا اره اون مرد خیلی خوبیه
باربارا:باشه
کارن:پول توش هست؟
مارگاریت:معلومه که هست بچه ها بیاید گروهمونو دوباره تشکیل بدیم
لورا:من دلم واسه اون روزا تنگ شده منم هستم
وی کی:خوب راستش منم دلم واسه بستن اصلحه دور کمرمون تنگ شده
من:اوکی پس من زنگ بزنم به بابام
در واقع این بابایی که میگم واقعا بابام نیست اون منو پیدا کرد بعدش منو برد پیش خودش راستش اون رهبر بزرگترین باند خلاف کاریه ما یه مدت پیشش بودیم اون بهمون گفت هروقت خواستیم بر گردیم
من:الو بابا
اسم اصلیش چارلز هست
چارلز:سلامممممم دختر گلم خوبی همتون خوبید
من:ممنون ما خوبیم میگم بابا
چارلز:جانم دخترم
من:میشه بر گردیم سر کارمون
چارلز:حتما بیاید از فردا شروع کنید
من:باشه ممنون
چارلز:دفتر تونم اماده میکنم
من:بازم ممنون بابا
چارلز:خواهش میکنم خدا حافظ
من:خدا حافظ
من:قبول کرد .دخترا همه خوشحال شده
توی فروشگاه چند دست لباس خریدم
رسیدم خونه:بچه ها
جسیکا:چته
من:سلام
جسیکا:باید بریم دنبال کار
من:شمارو نمی دونم ولی من میخوام برگرده به کلر قبلیم
جسیکا:توکه نمی خوای دیزدی کنی؟
من:نه بابا کی گفته دزدی میکنم بر میگردم پیش بابام
جسیکا:الفرد اون خلافکاره که تو وزیرش بودی یعنی
من:اره اون منو بزرگ کرده پس بابامه منم میرم دوباره پیشش کار کنم
جسیکا:اوکی من میام
اشلی:منم هستم
ژائو و لی:روی ما هم حساب کنید
بیونگ:حتما
رایونگ:قطعا اره اون مرد خیلی خوبیه
باربارا:باشه
کارن:پول توش هست؟
مارگاریت:معلومه که هست بچه ها بیاید گروهمونو دوباره تشکیل بدیم
لورا:من دلم واسه اون روزا تنگ شده منم هستم
وی کی:خوب راستش منم دلم واسه بستن اصلحه دور کمرمون تنگ شده
من:اوکی پس من زنگ بزنم به بابام
در واقع این بابایی که میگم واقعا بابام نیست اون منو پیدا کرد بعدش منو برد پیش خودش راستش اون رهبر بزرگترین باند خلاف کاریه ما یه مدت پیشش بودیم اون بهمون گفت هروقت خواستیم بر گردیم
من:الو بابا
اسم اصلیش چارلز هست
چارلز:سلامممممم دختر گلم خوبی همتون خوبید
من:ممنون ما خوبیم میگم بابا
چارلز:جانم دخترم
من:میشه بر گردیم سر کارمون
چارلز:حتما بیاید از فردا شروع کنید
من:باشه ممنون
چارلز:دفتر تونم اماده میکنم
من:بازم ممنون بابا
چارلز:خواهش میکنم خدا حافظ
من:خدا حافظ
من:قبول کرد .دخترا همه خوشحال شده
۲.۹k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.