از سر زلف تو پیداست که سر می خواهی
از سر زلف تو پیداست که سر میخواهی
از پریشانی یک شهر خبر میخواهی
عشق میدان جنون است، نه پسکوچه عقل
دل دیوانه مهیاست ا گر میخواهی
هستیام عزت و آزادگیام بود، که رفت
از تهیدستی یک سرو ثمر میخواهی؟
شاخه خویش شکستم که عصایت باشم
تو ولی، از من افتاده تبر میخواهی
عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفتهست
زلف وا کردهای و شانه بهسر میخواهی
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
مصلحت نیست که از هر که نظر میخواهی
وصف تو کار کسی نیست بهجز «حافظ» و من
عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی
از پریشانی یک شهر خبر میخواهی
عشق میدان جنون است، نه پسکوچه عقل
دل دیوانه مهیاست ا گر میخواهی
هستیام عزت و آزادگیام بود، که رفت
از تهیدستی یک سرو ثمر میخواهی؟
شاخه خویش شکستم که عصایت باشم
تو ولی، از من افتاده تبر میخواهی
عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفتهست
زلف وا کردهای و شانه بهسر میخواهی
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
مصلحت نیست که از هر که نظر میخواهی
وصف تو کار کسی نیست بهجز «حافظ» و من
عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی
۳.۱k
۰۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.