پارت ۱
" رزی به رنگ خون "
صدای ساعت سرم رو برد بلند شدم
تا خاموشش کنم که دوباره جیغ های چهیونگ
سریع از پله ها بالا پایین رفتم تا به
آشپزخونه رسیدم ی لیوان آب با عجله دستم
گرفتم و از پله ها بالا رفتم در زدم
من : میتونم بیام تو
بعد از چند دقیقه صدای گریه هاش بهم اجازه
صبر کردن نداد و داخل شودم
ی گوشه نشسته بود و خیلی آروم گریه می کرد
سرش رو بالا آورد و گف : تقصیر من بود من من من
من کشتم شون اون ها به خاطر من مردن
من : هی هی بسه تو خودت هم می دونی تقصیر تو نیست
چرا خودت رو زجر می دی هان
برگشت و نگام کرد و گف : داری دروغ میگی همه تون می گین
می خوایین من نفهمم که ازم متنفرین همه ولم
کردن همه مردم دارن از من میگن از این که باعث مرگ تمام
خانواده ام شودم همه تون فکر می کنین من بی تفاوت هستم
و به خاطر این که اون عوضی هم
دستم رو آروم روی دهنش گذاشتم همزمان ی قطره اشک
از چشم هاش افتاد ، بغلش کردم و گفتم می دونی
من عاشقتم اما همه این سال ها با این حرف هات
دلم رو شکستی
رو سیاه کرده چیه همیشه توی این اتاقی و هیچ
وقت درباره شون صحبت نمی کنی حتی یک بار هم از
اون موقع درست نخندیدی یادته قبلا چقدر خانم بایو
رو مسخره می کردیم متوجه شودم نیم لبخندی روی لبش
اومد من هم بلند خندیدم و رفتم تا صبحانه آماده کنم
صدای ساعت سرم رو برد بلند شدم
تا خاموشش کنم که دوباره جیغ های چهیونگ
سریع از پله ها بالا پایین رفتم تا به
آشپزخونه رسیدم ی لیوان آب با عجله دستم
گرفتم و از پله ها بالا رفتم در زدم
من : میتونم بیام تو
بعد از چند دقیقه صدای گریه هاش بهم اجازه
صبر کردن نداد و داخل شودم
ی گوشه نشسته بود و خیلی آروم گریه می کرد
سرش رو بالا آورد و گف : تقصیر من بود من من من
من کشتم شون اون ها به خاطر من مردن
من : هی هی بسه تو خودت هم می دونی تقصیر تو نیست
چرا خودت رو زجر می دی هان
برگشت و نگام کرد و گف : داری دروغ میگی همه تون می گین
می خوایین من نفهمم که ازم متنفرین همه ولم
کردن همه مردم دارن از من میگن از این که باعث مرگ تمام
خانواده ام شودم همه تون فکر می کنین من بی تفاوت هستم
و به خاطر این که اون عوضی هم
دستم رو آروم روی دهنش گذاشتم همزمان ی قطره اشک
از چشم هاش افتاد ، بغلش کردم و گفتم می دونی
من عاشقتم اما همه این سال ها با این حرف هات
دلم رو شکستی
رو سیاه کرده چیه همیشه توی این اتاقی و هیچ
وقت درباره شون صحبت نمی کنی حتی یک بار هم از
اون موقع درست نخندیدی یادته قبلا چقدر خانم بایو
رو مسخره می کردیم متوجه شودم نیم لبخندی روی لبش
اومد من هم بلند خندیدم و رفتم تا صبحانه آماده کنم
۲.۷k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.