🦋گیسوی شب 🦋
🦋گیسوی شب 🦋
# پارت صدوهفتادویک
آریا:
نگاهم کردن آقا جون اخم ریزی داشت این یعنی این اخمش مال من بود
آقا جون : بیا اینجا آریا .
رفتم کنارشون به مبل اشاره کرد نشستم ونگاهش کردم دستاشو رو عصاش گذاشت ونگام کردوگفت : میخواستم بیام حرف بزنیم نشد نبودی حالا که خودت اومدی اینجا بهتر شد .
نگاهم رو ازش نگرفتم با صبوری سرشو تکونی داد وگفت : بگو بهم اینایی که شنیدم واقعیت نبوده
سوالی نگاش کردم
خانم جون اینبار گفت : گلناز گفته به گیسو علاقه داری
خدایا چرا نمی شد چیزی ازشون مخفی کرد هنوزچند ساعت از اون موضوع نگذشته نگاهمو به کتاب تو دستم دوختم .
آقا جون : می دونم بچه نیستی میدونم خوب وبد رو تشخیص میدی میدونم نوه ای من درست تصمیم می گیره ولی اینبار تصمیم درستی نگرفتی بابا
ظربان قلبم زیاد شده بود یه نفس عمیق کشیدم .
خانم جون آروم گفت :تو خودت می دونی اختلاف سن زیاد خوب نیست اونم سیزده سال این یه مورد خوبشه آریا تو که می دونی گیسو نمی تونه مادر بشه اصلا بهش فکر کردی ؟
آقا جون اینبار گفت : گیسو این موضوع رو نمی دونه فکر می کنی بفهمه حاضر میشه با تو ازدواج کنه ؟ .
خانم جون : اینا به کنار فرشاد وفرید اصلا راضی نمیشن امشب که فهمیدیم عموت فرید گفت حرفش رو نزنید چون نمیخواد بازم بین دو برادر اختلافی پیش بیاد اگه بابات بفهمه که دیگه بدتر میشه تا دیر نشده منصرف شو آریا
آقا جون آروم گفت : آریا ...
سرمو بلند کردم وآقا جون رو نگاه کردم
- جانم آقا جون
آقاجون : گیسو بچه است این موضوع رو زود فراموش می کنه تو هم فراموش کن
آقا جون چه می دونست همین بچه اول دوستم داشته وحالا حسمون متقابل بود
سکوت کردم واینبار خانم جون گفت : با وجود این همه مشکل تمومش کنی بهتره
آقا جون : می دونی که یاشارم به گیسو علاقه داره واز من خواستگاری اش کرده تا این احساس بیشتر نشده واذیت نشدین تو تمومش کن
خانم جون : نمیخوای حرف بزنی
سکوت کردن ومنتظر نگام کردن
بلند شدم وآروم گفتم : اون تنها زنیه که آرومم می کنه وبهش حسی دارم
اینو گفتم واز خونه آقا جون اومدم بیرون ورفتم خونه ای خودمون وراهی اتاقم شدم من همه ای این مشکلات رو از قبل پیش بینی کرده بودم ولی تنها نگرانی ام از طرف گیسو بود که بفهمه مشکل داره واین بدجوری ذهنمو مشغول کرده بود
# پارت صدوهفتادویک
آریا:
نگاهم کردن آقا جون اخم ریزی داشت این یعنی این اخمش مال من بود
آقا جون : بیا اینجا آریا .
رفتم کنارشون به مبل اشاره کرد نشستم ونگاهش کردم دستاشو رو عصاش گذاشت ونگام کردوگفت : میخواستم بیام حرف بزنیم نشد نبودی حالا که خودت اومدی اینجا بهتر شد .
نگاهم رو ازش نگرفتم با صبوری سرشو تکونی داد وگفت : بگو بهم اینایی که شنیدم واقعیت نبوده
سوالی نگاش کردم
خانم جون اینبار گفت : گلناز گفته به گیسو علاقه داری
خدایا چرا نمی شد چیزی ازشون مخفی کرد هنوزچند ساعت از اون موضوع نگذشته نگاهمو به کتاب تو دستم دوختم .
آقا جون : می دونم بچه نیستی میدونم خوب وبد رو تشخیص میدی میدونم نوه ای من درست تصمیم می گیره ولی اینبار تصمیم درستی نگرفتی بابا
ظربان قلبم زیاد شده بود یه نفس عمیق کشیدم .
خانم جون آروم گفت :تو خودت می دونی اختلاف سن زیاد خوب نیست اونم سیزده سال این یه مورد خوبشه آریا تو که می دونی گیسو نمی تونه مادر بشه اصلا بهش فکر کردی ؟
آقا جون اینبار گفت : گیسو این موضوع رو نمی دونه فکر می کنی بفهمه حاضر میشه با تو ازدواج کنه ؟ .
خانم جون : اینا به کنار فرشاد وفرید اصلا راضی نمیشن امشب که فهمیدیم عموت فرید گفت حرفش رو نزنید چون نمیخواد بازم بین دو برادر اختلافی پیش بیاد اگه بابات بفهمه که دیگه بدتر میشه تا دیر نشده منصرف شو آریا
آقا جون آروم گفت : آریا ...
سرمو بلند کردم وآقا جون رو نگاه کردم
- جانم آقا جون
آقاجون : گیسو بچه است این موضوع رو زود فراموش می کنه تو هم فراموش کن
آقا جون چه می دونست همین بچه اول دوستم داشته وحالا حسمون متقابل بود
سکوت کردم واینبار خانم جون گفت : با وجود این همه مشکل تمومش کنی بهتره
آقا جون : می دونی که یاشارم به گیسو علاقه داره واز من خواستگاری اش کرده تا این احساس بیشتر نشده واذیت نشدین تو تمومش کن
خانم جون : نمیخوای حرف بزنی
سکوت کردن ومنتظر نگام کردن
بلند شدم وآروم گفتم : اون تنها زنیه که آرومم می کنه وبهش حسی دارم
اینو گفتم واز خونه آقا جون اومدم بیرون ورفتم خونه ای خودمون وراهی اتاقم شدم من همه ای این مشکلات رو از قبل پیش بینی کرده بودم ولی تنها نگرانی ام از طرف گیسو بود که بفهمه مشکل داره واین بدجوری ذهنمو مشغول کرده بود
۱۶.۴k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.