خوب الان که دیدم خواهرم اونجاست و داشت میگفت این یه نداشت حرفش تموم بشه که یه مشت قدرت مند به دستم خورد دیدم خاله م بود خاله ساترا گفتم خاله مگه شما نکردید آسترا:نه من بت خاطر مادرت تو هاگوارز زندانی بودم من همون طور که با خاله آسترا میجنگیدم
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.