هبوط...گاهی اوقات آدما با کلمه ها خوب چفت و بست میشن

هبوط...گاهی اوقات آدما با کلمه ها خوب چفت و بست میشن
اونقدری که کلمه از شمشیرم برنده ترن مثلا همین کلمه ها الان شمارا دارن به ادامه دادن خوندن ترویج میدن و از اونجایی که نویسنده می‌تونه خیلی آدم نرمالی نباشه شماره تا ته پرتگاه های بلند ببره ولی نکشه شما...
بد تربن چیز میتونه یادت باشه درس وقتی که میخوای لذتشا ببری
مثل خوردن انگور تا مزش کردم یادت افتادم یا تو نه ها یاد صدات
غروب قمیشات حرفای بی سرو پات و دلنشین
ما یک شراب کهنه بدلبر بدهکاریم...آخ که صدات حرفات تفکرات لعنتیت
لعنتی نمیخای حرف بزنی نزن من هر شب صداتا گوش میدم
و تو نمیدونی چقدر فحش بلدم بدم بهت و نمیدم دیروز یکی اومده بود جلسه روان درمانی حرفاشا که شنیدم چند تا توصیه خاستم بکنم دیدم
خودمم آره
بهش گفتم جلسه بعد بیاد می‌دونی چرا
چون انگار با تو حرف زده بود با تو را رفته بود با تو نهار خورده بود
با تو را مثلا
به بار از ملک تاج پرسید که موهای فرفری قرمز داشت
چرا خیلی وقت پیشا دم اون چهاراه نزاشتی بمیرم راحت شم
ملک تاج گفت جوابش خیلی آسونه
چون دوستت داشتم .