وانشات تهیونگ
پارت15 blackpinkfictions
هوسوک رو کرد بهم- میری خونه؟
..با چشم به تهیونگ اشاره کردم- البته که نمیتونم... کار دارم
سری تکون داد- باشه منم با استادای دیگه یه قرار کاری دارم ناهار ..خونه نمیام
دیگه بعد کارات بیا خونه
.باشه،خدافظ
..راستی با ماشین تو میرم
اوپا ماشینو ببری من چجوری برگردم؟
تهیونگ پیش دستی کرد- تو داری رو پروژه من کار میکنیا خب ..من بعدش میرسونمت
..هوسوک لبخندی زد- ایول پس فعلا
.با عجله سوار ماشین شد و رفت
.تهیونگ- بریم بالا که دیره
.بریم
..رفتیم تو اتاق کارش که پره کاغذ ... بود
تا وقتی کامپیوتر و لپتاپ و... هست چرا این همه کاغذ؟سلیقش متفاوت ..بود
..فابلو دوباره نگا کردیم تقریبا تکمیل شده بود
عیباشو دونه به دونه بهم گفت و توضیح داد
من فکر میکردم بهتر بود خودش تنهایی این پروژه رو انجام میداد..
خیلییییی وارد بود.
بعد توضیحاتش برگشت سمتم- کارت فوقالعاده بود و فقط اشکالای خیلی جزئی داشتی.. حالا میفهمم با این سن کم چرا بابا .رو کار کردند رو پروژه های مصمم بود
خندیدم- ولی تو که کلی برام اشکال دراوردی؟
..ابرویی بالا انداخت- اینا فقط اصلاحیه های جزئی بودن
..با خودم فکر میکردم که اگه اشکالاتم زیاد بود چیکا میکرد
.ساعت سه بود و بالاخره تموم شد
.یهو شیکمم شروع کرد به سر و صدا کردن
تهیونگ با تعجب یه نگا به من و یه نگا به شیکمم کرد- چیکا ..کردی با معدت؟مشخصه خیلی گشنته
..بله دیگه از وقتی اومدم یه میوه بهم ندادی
آخه هیچی برا مهمونتون ندارین؟
تعجب کرد- من با این هیبت برا تو میوه میاوردم؟
...اون خونه کلی خدمتکار داره
حق به جانب گفت- همشون تا وقتی بابام بیاد مرخص شدن،بابا ..بهشون مرخصی داده
خوف برم داشت- یعنی تو این عمارت گنده فقط منم تو هستیم؟
با شیطنت نگام کرد- از من میترسی
چشمامو بالا پایین اوردم- معلومه که نه.. شوخیت گرفته؟؟
...صورتشو اورد جلو- باور کنم؟داری دروغ میگی
حالا صورتش درست جلو صورتم بود.. بوی عطرش داشت از خود ...بی خودم میکرد
..چت شده لیسا
اهمی کردم و گفتم-به نظرتون بهتر نیست که من دیگه برم؟؟
خودشو عقب کشید- چرا کارا تموم شدن..میتونی بری.. فردا تو .شرکت میبینمت
سری تکون دادم و وسایلامو جمع کردم و با هول و ولا اومدم پایین
...نمیدونم چطوری از اون ساختمون زدم بیرون
..قلبم داشت از جاش کنده میشد.. قلب دیوونه من بس کن
..رسیدم تو حیاط واااااااااااای من که ماشینو دادم هوسوک
..تهیونگ بیشور هم به روش نیاورد که قرار بود من و برسونه
چیکا کنم؟؟ پررو باش مثل خودش،وقتی یه حرفی میزنه باید پای حرفش وایسه،خودش به هوسوک گفت که منو ..میرسونه
وارد سالن شدم تا خواستم در اتاق و باز کنم محکم رفتم رفتم ...تو یه چیزی
همینطوری عین هنگام وایساده بودم نگاهم اومد بالا رسماً تو ..بغلش بودم
..عینی کشیدم و رفتم عقب- ببخشید
اه لیسا الان چه وقته معذرت خواهیه؟
نگاش فرق کرده بود- اشکالی نداره
..خودشو زد به اون راه- یادم رفت قرار بود ببرمت،خب بیا بریم
و انگار که اصلا چیزی نشده باشه حرکت کرد و منم پشت ..سرش
.این پسر چرا منو اینقد مجذوب خودش کرده بود
..راهو تو سکوت طی کردیم.. فضا خفقان آور بود
..بعد از ده دقیقه یه ربع رسیدم خونمون- ممنون
خواهش
رفتم تو خونه خیلی خسته بودم
پروژه بالاخره تموم شد و من دیگه ..زیاد تهیونگ و نمیدیدم
..خواستم خوشحال باشم ..چرا نمیتونستم خوشحال باشم
..انگار این فاصله رو دوست نداشتم
...من به دیدنش عادت کرده بودم
.
.
.
.
هوسوک رو کرد بهم- میری خونه؟
..با چشم به تهیونگ اشاره کردم- البته که نمیتونم... کار دارم
سری تکون داد- باشه منم با استادای دیگه یه قرار کاری دارم ناهار ..خونه نمیام
دیگه بعد کارات بیا خونه
.باشه،خدافظ
..راستی با ماشین تو میرم
اوپا ماشینو ببری من چجوری برگردم؟
تهیونگ پیش دستی کرد- تو داری رو پروژه من کار میکنیا خب ..من بعدش میرسونمت
..هوسوک لبخندی زد- ایول پس فعلا
.با عجله سوار ماشین شد و رفت
.تهیونگ- بریم بالا که دیره
.بریم
..رفتیم تو اتاق کارش که پره کاغذ ... بود
تا وقتی کامپیوتر و لپتاپ و... هست چرا این همه کاغذ؟سلیقش متفاوت ..بود
..فابلو دوباره نگا کردیم تقریبا تکمیل شده بود
عیباشو دونه به دونه بهم گفت و توضیح داد
من فکر میکردم بهتر بود خودش تنهایی این پروژه رو انجام میداد..
خیلییییی وارد بود.
بعد توضیحاتش برگشت سمتم- کارت فوقالعاده بود و فقط اشکالای خیلی جزئی داشتی.. حالا میفهمم با این سن کم چرا بابا .رو کار کردند رو پروژه های مصمم بود
خندیدم- ولی تو که کلی برام اشکال دراوردی؟
..ابرویی بالا انداخت- اینا فقط اصلاحیه های جزئی بودن
..با خودم فکر میکردم که اگه اشکالاتم زیاد بود چیکا میکرد
.ساعت سه بود و بالاخره تموم شد
.یهو شیکمم شروع کرد به سر و صدا کردن
تهیونگ با تعجب یه نگا به من و یه نگا به شیکمم کرد- چیکا ..کردی با معدت؟مشخصه خیلی گشنته
..بله دیگه از وقتی اومدم یه میوه بهم ندادی
آخه هیچی برا مهمونتون ندارین؟
تعجب کرد- من با این هیبت برا تو میوه میاوردم؟
...اون خونه کلی خدمتکار داره
حق به جانب گفت- همشون تا وقتی بابام بیاد مرخص شدن،بابا ..بهشون مرخصی داده
خوف برم داشت- یعنی تو این عمارت گنده فقط منم تو هستیم؟
با شیطنت نگام کرد- از من میترسی
چشمامو بالا پایین اوردم- معلومه که نه.. شوخیت گرفته؟؟
...صورتشو اورد جلو- باور کنم؟داری دروغ میگی
حالا صورتش درست جلو صورتم بود.. بوی عطرش داشت از خود ...بی خودم میکرد
..چت شده لیسا
اهمی کردم و گفتم-به نظرتون بهتر نیست که من دیگه برم؟؟
خودشو عقب کشید- چرا کارا تموم شدن..میتونی بری.. فردا تو .شرکت میبینمت
سری تکون دادم و وسایلامو جمع کردم و با هول و ولا اومدم پایین
...نمیدونم چطوری از اون ساختمون زدم بیرون
..قلبم داشت از جاش کنده میشد.. قلب دیوونه من بس کن
..رسیدم تو حیاط واااااااااااای من که ماشینو دادم هوسوک
..تهیونگ بیشور هم به روش نیاورد که قرار بود من و برسونه
چیکا کنم؟؟ پررو باش مثل خودش،وقتی یه حرفی میزنه باید پای حرفش وایسه،خودش به هوسوک گفت که منو ..میرسونه
وارد سالن شدم تا خواستم در اتاق و باز کنم محکم رفتم رفتم ...تو یه چیزی
همینطوری عین هنگام وایساده بودم نگاهم اومد بالا رسماً تو ..بغلش بودم
..عینی کشیدم و رفتم عقب- ببخشید
اه لیسا الان چه وقته معذرت خواهیه؟
نگاش فرق کرده بود- اشکالی نداره
..خودشو زد به اون راه- یادم رفت قرار بود ببرمت،خب بیا بریم
و انگار که اصلا چیزی نشده باشه حرکت کرد و منم پشت ..سرش
.این پسر چرا منو اینقد مجذوب خودش کرده بود
..راهو تو سکوت طی کردیم.. فضا خفقان آور بود
..بعد از ده دقیقه یه ربع رسیدم خونمون- ممنون
خواهش
رفتم تو خونه خیلی خسته بودم
پروژه بالاخره تموم شد و من دیگه ..زیاد تهیونگ و نمیدیدم
..خواستم خوشحال باشم ..چرا نمیتونستم خوشحال باشم
..انگار این فاصله رو دوست نداشتم
...من به دیدنش عادت کرده بودم
.
.
.
.
۵۴.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.