تپش قلب پارت ۱
من یورام من از ۱۵ سالگی تو لندن زندگی میکردم که بخاطر دلایلی برگشتم کره قراره داداشمو ببینم آخ جون خوب امروز قراره برگردم سئول پس رفتم سمت فرودگاه لی لی هم طبق معمول پارس میکرد من:دختر چیه خوشحالی داری میریم کره عزیزم
از زبون تهیونگ
امروز یورا قراره بیاد پس باید میرفتم دنبالش با پسرا رفتیم سمت فرودگاه و منتظرش موندم که دیدمش من:یورااااا(هوراااا😐😂😂😂😂😂)
از زبون خودم
همینجوری دنبال تهیونگ میگشتم که یکی صدام کرد برگشتم دیدم تهیونگ صدام کرد من:تهیونگ بای بای کردم بعد دوییدم سمتش
از زبون جونگ کوک
برگشتم یورا دیدم محو شدم همینجوری موندم (بچم هیزه ببینید چشمش به کجا ها رفت😐😂😂🤣) به لباش نگاه میکردم به چشماش هیکلش موهاش پاهاش😍 لبخندش(تو دیگه چه کثافتی هستی😐😂😂😂) داشت میومد این طرف فکر کردم داره میاد سمت من اما از بغلم رد شد و رفت تو بغل تهیونگ(چه فکری پیش خودت کردی😐😂😂)
از زبون خودم
رفتم تو بغل تهیونگ من:دلم برات تنگ شده بود داداشی تهیونگ:دل منم برات تنگ شده بود آجی قشنگم وقتی فهمیدم داری برمیگردی خیلی خوشحال شدم
از زبون تهیونگ
امروز یورا قراره بیاد پس باید میرفتم دنبالش با پسرا رفتیم سمت فرودگاه و منتظرش موندم که دیدمش من:یورااااا(هوراااا😐😂😂😂😂😂)
از زبون خودم
همینجوری دنبال تهیونگ میگشتم که یکی صدام کرد برگشتم دیدم تهیونگ صدام کرد من:تهیونگ بای بای کردم بعد دوییدم سمتش
از زبون جونگ کوک
برگشتم یورا دیدم محو شدم همینجوری موندم (بچم هیزه ببینید چشمش به کجا ها رفت😐😂😂🤣) به لباش نگاه میکردم به چشماش هیکلش موهاش پاهاش😍 لبخندش(تو دیگه چه کثافتی هستی😐😂😂😂) داشت میومد این طرف فکر کردم داره میاد سمت من اما از بغلم رد شد و رفت تو بغل تهیونگ(چه فکری پیش خودت کردی😐😂😂)
از زبون خودم
رفتم تو بغل تهیونگ من:دلم برات تنگ شده بود داداشی تهیونگ:دل منم برات تنگ شده بود آجی قشنگم وقتی فهمیدم داری برمیگردی خیلی خوشحال شدم
۱۰.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.