…دختران شهدا
…دختران شهدا
…عاقد دوباره گفت: « وکیلم؟...» پدر نبود!
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گل... نه... گلی گم... دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی درد سر نبود
ای کاش نامه یا خبری، عطر چفیه ای
رویای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر، مقابل آیینه، شمعدان
آن روز دور سفره، به جز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت: وکیلم؟... دلش شکست
یعنی به قاب عکس، امیدی دگر نبود
او گفت: با اجازه بابا... بله... بله
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود
…عاقد دوباره گفت: « وکیلم؟...» پدر نبود!
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گل... نه... گلی گم... دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی درد سر نبود
ای کاش نامه یا خبری، عطر چفیه ای
رویای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر، مقابل آیینه، شمعدان
آن روز دور سفره، به جز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت: وکیلم؟... دلش شکست
یعنی به قاب عکس، امیدی دگر نبود
او گفت: با اجازه بابا... بله... بله
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود
۶۱۶
۰۷ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.