پس فرداش که دخترمیخوادبره تالاریهوباباش حالش بدمیشه دختره
پس فرداش که دخترمیخوادبره تالاریهوباباش حالش بدمیشه دختره زنگ میزنه پسره خاموش بودزنگ میزنه خونشون به خواهرپسره میگه شرمنده نمیتونم بیام تالاربه خانوادتم بگودختره متعجب میره تالارولی گرفتاراون2تارفیق برادرش میشه .پسره بعدچندساعت میره تالارحال وروزدختره روببینه ولی میبینه خواهرش خونین ومالین داره میاد تاجای دختره خواهرش رو...آره رفیق ازهردستی بدی ازهمون دست میگیری@@
۲.۷k
۰۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.