رمان
رمان
عشق دوست داشتنی🌈
پارت چهارم🌈
ارسلان: دوروز از اون اتفاق گذشته ولی احساس میکنم واقعا دلم واسش تنگ شده تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم و بریم دور دور
دیانا: ارسلان بهم زنگ زد گفت بیا بریم دور دور بعد بریم خرید من گفتم امروز کار دارم فردا احساس کردم ارسلان خیلی ناراحت شد برای همین قبول کردم و گفتم حالا می تونم کارامو الان تمام کنم گفتم دو ساعت دیگه بیا دونبالم بریم با اینکه کار داشتم ولی قبول کردم
ارسلان: وقتی قبول کرد خیلی خوشحال شدم رفتم اماده شدم بعد سوار ماشین شدم 2 ساعت گذشته بود می خواستم برن دنبال دیانا که تو راه یکهو یکی جلوم سبز شد بعد گفت پیاده شو منم پیاده شدم
عشق دوست داشتنی🌈
پارت چهارم🌈
ارسلان: دوروز از اون اتفاق گذشته ولی احساس میکنم واقعا دلم واسش تنگ شده تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم و بریم دور دور
دیانا: ارسلان بهم زنگ زد گفت بیا بریم دور دور بعد بریم خرید من گفتم امروز کار دارم فردا احساس کردم ارسلان خیلی ناراحت شد برای همین قبول کردم و گفتم حالا می تونم کارامو الان تمام کنم گفتم دو ساعت دیگه بیا دونبالم بریم با اینکه کار داشتم ولی قبول کردم
ارسلان: وقتی قبول کرد خیلی خوشحال شدم رفتم اماده شدم بعد سوار ماشین شدم 2 ساعت گذشته بود می خواستم برن دنبال دیانا که تو راه یکهو یکی جلوم سبز شد بعد گفت پیاده شو منم پیاده شدم
۵۰.۳k
۰۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.