تقدیم به آنها که "آنفالو" کردند!
تقدیم به آنها که "آنفالو" کردند!
یکی از آدمهای باحالی که من از طریق اینستاگرام شناختمش سعید بود.
سعید ادمین یکی از این پیجهایی بود که عکس و متن آپلود میکنند.
سه چهار سال پیش یکی از عکسهای من را آپلود کرد. بهش مسیج دادم تا تشکر کنم. رفاقت از همانجا پا گرفت و ادامه پیدا کرد.
ایران که بودم زیاد هم را میدیدیم.
سهشنبهها غروب با پژوی سفیدش میآمد میدان کتاب دنبالم.
بعد خیابان فرحزادی را میگرفتیم و میرفتیم همان سفرهخانهی دنجی که پاتوقمان بود و حالا اسمش را یادم نیست.
بساط چایی و خرما و نبات و قلیونِ پرتقال نعنا به راه میشد و خیلی "عمو مردک"طور، دربارهی عالم و آدم حرف میزدیم.
به خاطر همان تعارفات مخصوص ایرانیها که در جریانش هستید صحبت از دنگ و اینها گناه کبیره بود، برای همین طبق یک قانون نانوشته یک بار من حساب میکردم، یک بار سعید.
یک شب بحثمان در مورد اینستاگرام گرم گرفته بود و اینکه چرا آدمها ما را "آنفالو" میکنند.
سعید اینستاگرام را مثل کف دستش بلد بود.
صحبت امروز نیست ها، همان چهار سال پیش هم کلی فالور داشت.
به قولی، زمانی فالور بالا بود که فالور بالا بودن هنوز مد نشده بود.
دورهای که زرنگها هنوز کشف نکرده بودند که میشود با لایک و فالور فیک تبلیغ گرفت و سرِ شرکتها را شیره مالید.
بگذریم.
سعید حرفهای جالبی میزد که بیشتر از اینستاگرام، به درد کل زندگی میخورد.
سعید میگفت آدمها اصولا میگذارند و میروند، مگر اینکه خلافش ثابت شود.
میگفت ماها مدام از مغزمان کار میکشیم تا به هر ضرب و زوری که شده آدمها را جذب کنیم اما سوال سادهای که کمتر از خودمان میپرسیم این است که چرا یک نفر "نباید" ما را ترک کند؟
ما چه چیزی به طرف مقابلمان اضافه میکنیم که اگر نباشیم جای خالیاش به این راحتیها پر نمیشود؟
سعید میگفت گاهی بد نیست به جای فکر کردن به بودنِ طرف مقابلمان، به نبودنِ خودمان فکر کنیم.
اگر ما نباشیم و توی زندگی طرفحسابمان آب از آب تکان نخورد یعنی یک جای راه را بدجوری اشتباه رفتهایم!
برای همین آدمهایی که رفتهاند به اندازهی آدمهایی که ماندهاند ارزشمند هستند.
چون کسی که میرود قلب آدم را میشکند، اما چشم آدم را باز میکند.
آنها به ما گوشزد میکنند که هنوز باید دنبال دلیلهایی بگردیم که وجودمان را برای بقیه "ضروری" میکند.
روزی که این دلیلها را پیدا کردیم، دیگر لبخند از روی لبهایمان محو نخواهد شد.
یکی از آدمهای باحالی که من از طریق اینستاگرام شناختمش سعید بود.
سعید ادمین یکی از این پیجهایی بود که عکس و متن آپلود میکنند.
سه چهار سال پیش یکی از عکسهای من را آپلود کرد. بهش مسیج دادم تا تشکر کنم. رفاقت از همانجا پا گرفت و ادامه پیدا کرد.
ایران که بودم زیاد هم را میدیدیم.
سهشنبهها غروب با پژوی سفیدش میآمد میدان کتاب دنبالم.
بعد خیابان فرحزادی را میگرفتیم و میرفتیم همان سفرهخانهی دنجی که پاتوقمان بود و حالا اسمش را یادم نیست.
بساط چایی و خرما و نبات و قلیونِ پرتقال نعنا به راه میشد و خیلی "عمو مردک"طور، دربارهی عالم و آدم حرف میزدیم.
به خاطر همان تعارفات مخصوص ایرانیها که در جریانش هستید صحبت از دنگ و اینها گناه کبیره بود، برای همین طبق یک قانون نانوشته یک بار من حساب میکردم، یک بار سعید.
یک شب بحثمان در مورد اینستاگرام گرم گرفته بود و اینکه چرا آدمها ما را "آنفالو" میکنند.
سعید اینستاگرام را مثل کف دستش بلد بود.
صحبت امروز نیست ها، همان چهار سال پیش هم کلی فالور داشت.
به قولی، زمانی فالور بالا بود که فالور بالا بودن هنوز مد نشده بود.
دورهای که زرنگها هنوز کشف نکرده بودند که میشود با لایک و فالور فیک تبلیغ گرفت و سرِ شرکتها را شیره مالید.
بگذریم.
سعید حرفهای جالبی میزد که بیشتر از اینستاگرام، به درد کل زندگی میخورد.
سعید میگفت آدمها اصولا میگذارند و میروند، مگر اینکه خلافش ثابت شود.
میگفت ماها مدام از مغزمان کار میکشیم تا به هر ضرب و زوری که شده آدمها را جذب کنیم اما سوال سادهای که کمتر از خودمان میپرسیم این است که چرا یک نفر "نباید" ما را ترک کند؟
ما چه چیزی به طرف مقابلمان اضافه میکنیم که اگر نباشیم جای خالیاش به این راحتیها پر نمیشود؟
سعید میگفت گاهی بد نیست به جای فکر کردن به بودنِ طرف مقابلمان، به نبودنِ خودمان فکر کنیم.
اگر ما نباشیم و توی زندگی طرفحسابمان آب از آب تکان نخورد یعنی یک جای راه را بدجوری اشتباه رفتهایم!
برای همین آدمهایی که رفتهاند به اندازهی آدمهایی که ماندهاند ارزشمند هستند.
چون کسی که میرود قلب آدم را میشکند، اما چشم آدم را باز میکند.
آنها به ما گوشزد میکنند که هنوز باید دنبال دلیلهایی بگردیم که وجودمان را برای بقیه "ضروری" میکند.
روزی که این دلیلها را پیدا کردیم، دیگر لبخند از روی لبهایمان محو نخواهد شد.
۳.۴k
۱۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.