رمان کندبلو قسمت سوم
part3
سعی کردم بهانه های الکی بیارم تا به اون مراسم مزخرف نرم .....ولی اخرش....کاری کردن که ارباب بهم دستور رفتن به اون مراسم بده .
اون روز موقع ظهر بود که شیالو بی قراری میکرد بره مراسم و بخاطر من دم اتاق اماده وایساده بود و غُر میزد و میگفت:بیا بریم دیر شد الان همه رفتن ما اینجایم
منم برای اینکه دیر به مراسم برسم یواش یواش داشتم لباسام میپوشیدم ولی...همون موقع جرقه ای درون ذهنم خورد.
همون موقع بود جلو آیینه نیشخندی زدم و پیش خودم گفتم این مراسم از اون مراسم های نمایشیه که من بازیگر پشت صحنه هستم.
امدم جلو در اتاق و نگاه به شیالو کردم و دیدم با اخم داره نگاهم میکنه.
منم مثل همون حالت همیشگی عادی و خونسرد بهش گفتم:تو برو من خیلی طول میکشه حداقل برو برام جا بگیر.
شیالو جواب داد با اعصبانیت:بخاطر تو دیر میرسیم
منم در جوابش گفتم:خب دیر برسیم اتفاقی نمیوفته فوقش شایلی اخم میکنه اتفاقی نمیوفته
شیالو هم دستاش مشت کرد و زیر لب مدام فحش میداد و میرفت سمت پله های طبقه پایین ،نیشخندی زدم و تو اتاق در حال آماده شدن برای مراسم بودم
شایلی همه ی مقدمات رو آماده کرده بود و کتاب مخصوصش وسط محوطه سنگی قرار داده بود محوطه مراسم شایلی مخصوص و شخصی مال شایلی بود تمام دیواره های اون مکان سنگی و سیمان درست شده و طبقه پایین عمارت قرار داره .
~•~•~•~•~•~•~•~•
#کندی_لوشیا #لوشیا #رمان #ترسناک #مرموز #عجیب #داستان #سرگرمی #romance
سعی کردم بهانه های الکی بیارم تا به اون مراسم مزخرف نرم .....ولی اخرش....کاری کردن که ارباب بهم دستور رفتن به اون مراسم بده .
اون روز موقع ظهر بود که شیالو بی قراری میکرد بره مراسم و بخاطر من دم اتاق اماده وایساده بود و غُر میزد و میگفت:بیا بریم دیر شد الان همه رفتن ما اینجایم
منم برای اینکه دیر به مراسم برسم یواش یواش داشتم لباسام میپوشیدم ولی...همون موقع جرقه ای درون ذهنم خورد.
همون موقع بود جلو آیینه نیشخندی زدم و پیش خودم گفتم این مراسم از اون مراسم های نمایشیه که من بازیگر پشت صحنه هستم.
امدم جلو در اتاق و نگاه به شیالو کردم و دیدم با اخم داره نگاهم میکنه.
منم مثل همون حالت همیشگی عادی و خونسرد بهش گفتم:تو برو من خیلی طول میکشه حداقل برو برام جا بگیر.
شیالو جواب داد با اعصبانیت:بخاطر تو دیر میرسیم
منم در جوابش گفتم:خب دیر برسیم اتفاقی نمیوفته فوقش شایلی اخم میکنه اتفاقی نمیوفته
شیالو هم دستاش مشت کرد و زیر لب مدام فحش میداد و میرفت سمت پله های طبقه پایین ،نیشخندی زدم و تو اتاق در حال آماده شدن برای مراسم بودم
شایلی همه ی مقدمات رو آماده کرده بود و کتاب مخصوصش وسط محوطه سنگی قرار داده بود محوطه مراسم شایلی مخصوص و شخصی مال شایلی بود تمام دیواره های اون مکان سنگی و سیمان درست شده و طبقه پایین عمارت قرار داره .
~•~•~•~•~•~•~•~•
#کندی_لوشیا #لوشیا #رمان #ترسناک #مرموز #عجیب #داستان #سرگرمی #romance
۳.۳k
۲۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.