سرم را در تاريکي گودالها فرو مي برم.
سرم را در تاريکي گودالها فرو ميبرم.
لباس سکوت بر تن ميکنم و ديگر به تو نميگويم بمان.
کنار ميروم تا راه زندگي خود را به تنهايي طي کني.
ميفهمم اما وانمود به نفهميدن ميکنم.
حس را در خودم ميکشم. عشق را سرکوب ميکنم تا با تنهايي خود خوش باشي.
من با خنجر زدن به روح و جسمم، آنچه را که تو ميخواستي برايت فراهم کردم.
آسوده باش که به آنچه ميخواستي رسيدي... در حاليکه حتي لحظهاي به آنچه من ميخواستم فکر هم نکردي..
.براي اعتراض نيست که اين سخنان را ميگويم. بارها به تو گفتهام که قلب من از گدايي کردن عشق مستغني است.
براي برهم زدن روزهاي آرامت هم نميگويم. تکرار اين جملات براي اين است که روز به روز بيشتر از گذشته از تو و زندگيت متنفر شوم تا زندگي کسي را مانند تو نابود نکنم...!
لباس سکوت بر تن ميکنم و ديگر به تو نميگويم بمان.
کنار ميروم تا راه زندگي خود را به تنهايي طي کني.
ميفهمم اما وانمود به نفهميدن ميکنم.
حس را در خودم ميکشم. عشق را سرکوب ميکنم تا با تنهايي خود خوش باشي.
من با خنجر زدن به روح و جسمم، آنچه را که تو ميخواستي برايت فراهم کردم.
آسوده باش که به آنچه ميخواستي رسيدي... در حاليکه حتي لحظهاي به آنچه من ميخواستم فکر هم نکردي..
.براي اعتراض نيست که اين سخنان را ميگويم. بارها به تو گفتهام که قلب من از گدايي کردن عشق مستغني است.
براي برهم زدن روزهاي آرامت هم نميگويم. تکرار اين جملات براي اين است که روز به روز بيشتر از گذشته از تو و زندگيت متنفر شوم تا زندگي کسي را مانند تو نابود نکنم...!
۵۴۰
۱۴ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.