همراه یا همکار
رکعت یازدهم که میرسی انگار آزاد شده ای برای راحت حرف زدن...
پله پله جلو می آیم. از میان چهل مومن، شماره سی و نهم همیشه مال یارجان است و چهلم؟؟؟ بماند... بماند که این چهلم اشک به چشمم می آورد...
از بعد چهل مرتبه دیگر چشمها بارانی است...
70 مرتبه استغفار و 300 مرتبه عفو... اصلا تمام مزه مناجات سحر به حال و هوای بارانیش است...
از شماره سی و نهم و نام یارجان به بعد جسمم روی سجاده است و روحم سرگردان در میان خاطرات...
از کجا شروع شد؟ از چند پله... از یک دفتر کار و مصاحبه و شروع یک همکاری...
چند سال قبل بودن را یادم نمی آید...
فقط یادم هست قول داده بودم به همکاری...
رفت و آمد ها... بودن ها و نبودن ها...
رفاقت ها...
آنقدر غرق خودم بودم که متوجه نشده بودم بودن دایمی اش را...
(آنقدر بود که حالا که نیست جای خالیش میتواند قاتل آدم باشد)
و یک روز که به خودم آمدم دیدم قول داده ام بجز همکار، همراه زندگیش هم باشم...
حالا را نبینید آدم از اصل افتاده ای شده ام...
یک زمانی برای یارجان کسی بودم...
آدم از اسب که بیفتد از اصل هم می افتد...
کلا سعی کنید نیفتید... دنیا با آدمهای افتاده مهربان نیست...
کجا بودم؟ همراهی...
یک روز هم آمد و گفت همراهیت را نمیخواهم...
من هم قبول کردم...
آدم از اسب بیفتد از اصل هم می افتد...
یارجان رفت که رفت...
کجا بودم؟ رکعت یازدهم... العفوهای آخر...
دردی که از زیر دیافراگم خودش را میکشاند به قلب... چنگ میاندازد و فشرده اش میکند...
بعد شانه را درگیر میکند و...
العفوهای آخر تازه یادت می افتد داری برمیگردی به دنیا...
با سیصد خاطره و تصویری که سعی میکنم بی خدشه بماند...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#به_وقت_دلتنگی
#گاهی_به_من_فکر_میکنی؟
#من_دلم_برای_تو_تنگ_شده
#تو_دلت_برای_کی؟
پله پله جلو می آیم. از میان چهل مومن، شماره سی و نهم همیشه مال یارجان است و چهلم؟؟؟ بماند... بماند که این چهلم اشک به چشمم می آورد...
از بعد چهل مرتبه دیگر چشمها بارانی است...
70 مرتبه استغفار و 300 مرتبه عفو... اصلا تمام مزه مناجات سحر به حال و هوای بارانیش است...
از شماره سی و نهم و نام یارجان به بعد جسمم روی سجاده است و روحم سرگردان در میان خاطرات...
از کجا شروع شد؟ از چند پله... از یک دفتر کار و مصاحبه و شروع یک همکاری...
چند سال قبل بودن را یادم نمی آید...
فقط یادم هست قول داده بودم به همکاری...
رفت و آمد ها... بودن ها و نبودن ها...
رفاقت ها...
آنقدر غرق خودم بودم که متوجه نشده بودم بودن دایمی اش را...
(آنقدر بود که حالا که نیست جای خالیش میتواند قاتل آدم باشد)
و یک روز که به خودم آمدم دیدم قول داده ام بجز همکار، همراه زندگیش هم باشم...
حالا را نبینید آدم از اصل افتاده ای شده ام...
یک زمانی برای یارجان کسی بودم...
آدم از اسب که بیفتد از اصل هم می افتد...
کلا سعی کنید نیفتید... دنیا با آدمهای افتاده مهربان نیست...
کجا بودم؟ همراهی...
یک روز هم آمد و گفت همراهیت را نمیخواهم...
من هم قبول کردم...
آدم از اسب بیفتد از اصل هم می افتد...
یارجان رفت که رفت...
کجا بودم؟ رکعت یازدهم... العفوهای آخر...
دردی که از زیر دیافراگم خودش را میکشاند به قلب... چنگ میاندازد و فشرده اش میکند...
بعد شانه را درگیر میکند و...
العفوهای آخر تازه یادت می افتد داری برمیگردی به دنیا...
با سیصد خاطره و تصویری که سعی میکنم بی خدشه بماند...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#به_وقت_دلتنگی
#گاهی_به_من_فکر_میکنی؟
#من_دلم_برای_تو_تنگ_شده
#تو_دلت_برای_کی؟
۱۶.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.