می پوشمت که سخت برازنده ی منی
می پوشمت که سخت برازنده ی منی
امشب به شب نشینی خورشید دعوتم
بازار شام کن شب مان را به موی خود
بگذار تا شلوغ شود با تو خلوتم
ده رند خبره اند سرانگشت های تو
یورش می آورند شبانه به غارتم
این ده شریک قافله این ده رفیق دزد
تا آمدم به خویش ندادند مهلتم
بر شانه ام گدازه ای از بوسه ها گذار
قافم ولی تمام شده استقامتم
بگذار تا دخیل ببندم به دامنت
حالا که در حریم تو گرم زیارتم
جنگیدم و به گنج تو فرمانروا شدم
این است از تمامی دنیا غنیمتم
با من بمان که نوبت پیروزی من است
چیزی نمانده است به پایان فرصتم
علیرضا_بدیع
امشب به شب نشینی خورشید دعوتم
بازار شام کن شب مان را به موی خود
بگذار تا شلوغ شود با تو خلوتم
ده رند خبره اند سرانگشت های تو
یورش می آورند شبانه به غارتم
این ده شریک قافله این ده رفیق دزد
تا آمدم به خویش ندادند مهلتم
بر شانه ام گدازه ای از بوسه ها گذار
قافم ولی تمام شده استقامتم
بگذار تا دخیل ببندم به دامنت
حالا که در حریم تو گرم زیارتم
جنگیدم و به گنج تو فرمانروا شدم
این است از تمامی دنیا غنیمتم
با من بمان که نوبت پیروزی من است
چیزی نمانده است به پایان فرصتم
علیرضا_بدیع
۴۸۹
۱۸ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.