نیستی و تنهایی مرا باور نمی کنی
نیستی و تنهایی مرا باور نمی کنی
من آفتابی ترین روز جهان را
در مخمل نگاهت مزه مزه کرده بودم
تو دور تر میشوی هر روز
و برای آنچه که مرا به جنون میکشاند
آهی نمیکشی.
من، بی تو به رقصِ پایان رسیده ام
همچون وال تنهایی
که اسیر است در تُنگِ تنهایی...
من آفتابی ترین روز جهان را
در مخمل نگاهت مزه مزه کرده بودم
تو دور تر میشوی هر روز
و برای آنچه که مرا به جنون میکشاند
آهی نمیکشی.
من، بی تو به رقصِ پایان رسیده ام
همچون وال تنهایی
که اسیر است در تُنگِ تنهایی...
۶.۵k
۲۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.