عمر به قیصر روم نامه نوشت که یا مسلمان شوید یا مهیای جنگ
عمر به قیصر روم نامه نوشت که یا مسلمان شوید یا مهیای جنگ قیصر در جواب عمر نوشت من به همراه این نامه چهار نماینده از چهار دین برای شما فرستادم یکی پیرو عیسی دیگری پیرو موسی ودیگری پیرو داوود و ان یک پیرو ابراهیم خلیل اگر توانستی ان نمایندگان را قانع کنی من شخصا مسلمان شده و کشورم را به شما تسلیم خواهم کرد عمر با چهار نماینده رو برو شد هر چهارتا به اتفاق به عمر گفتند مژده دین شما را در کتب خود داریم و میدانیم که اخرین شریعت تمام کتب ما را میداند و معجزه از پیامبران ما نشان میدهد و ما اکنون منتظریم عمر به مشاوران خود گفت من شش ماه تمام جان کندم که توانستم سوره بقره را حفظ کنم حال از کتاب اینها بخوانم؟ مشاوران به اتفاق گفتند انها را به علی واگذار چرا که اگر نتواند انجام دهد رسوا میشود که علی توانایی انجام چهار معجزه و خواندن چهار کتاب اسمانی را ندارد پس به این طریق ابروی علی میرود پس عمر به دنبال مولای ما علی فرستاد اما علی ع فرمود هرکس بامن کاری دارد خودش می اید اینجا عمر دوباره از مولای ما خواهش کرد پس مولا فرمود هرکس مرا بخواهد اینجا می آید پس با اجبار عمر مشاورانش و چهار نماینده به نخلستان رفتند مولا در حال ابیاری بود پس عمر جریان نمایندگان را به مولا گفت مولا علی پیرو دین داوود را صدا زد او جلو امد علی گفت زبور را باز کن صفحه فلان را پیدا کن و شروع کرد به خواندن زبور از حفظ انهم به صوت داوود نبی پیرو داوود از هوش رفت وی را به هوش اوردند پس مولا بیل خود را از دسته جدا کرد و بیل را مانند خمیر در اورد و از ان زرهی بافت پس به پیرو داوود فرمود ایا قانع شدی او با احترام فراوان مرید علی شد پس مولا پیرو موسی را فرا خواند و به وی گفت کتاب تورات را باز کن فلان صفحه را بیاور و شروع کرد از تورات چند صفحه خواند و دسته بیل خود را بر زمین انداخت پس چوب همچون عصای موسی به اژدها تبدیل شد که سخت به عمر غضب داشت عمر گفت ای ابا الحسن الامان پیرو موسی از هوش رفت پس مولا دست به اژدها برد و دوباره به حالت اولش برگشت و شد دسته بیل پس به پیرو موسی فرمود قانع شدی پیرو موسی فورا به مولا سجده کرد و گفت حقا که تو سرور جهانیانی پس بفرمود اتشی فراوان ساختند حضرت به پیرو ابراهیم گفت فلان صفحه از کتاب خود را باز کن و از کتاب او چند صفحه خواند و قدم زنان وارد اتش شد عمر در پی او رفت اما دامنش اتش گرفت و فورا به عقب برگشت مولا از درون اتش صدازد که ای پیرو ابراهیم قانع شدی؟ او هم چون دیگران سر تعظیم فرود اورد پس به اتفاق وارد قبرستانی شدند قدیمی حضرت امر کرد گوشه ای از قبرستان را کندند به اندازهی زیادی گود شد پس بفرمود ای بنده خدا به اذن خدا بلند شو این علیست که تورا صدا میزند پس صدایی نیامد عمر گفت یا ابالحسن این دیگر از عهده تو خارج است نمیتوانی پس از چندی هیکلی از زیر خاک سر براورد و گفت لبیک یا سیدی ان هیکل انچنان بزرگ و وحشتناک بود که عمر از هوش رفت و خود را نجس کرد پس ازمولا پرسید ای سرور مومنان امری داشتید مولا فرمود خود را معرفی کن او گفت من در زمان نوح زندگی میکردم متاسفانه به نوح ایمان نیاوردم پس اینگونه تا بحال در عذاب گرفتار بودم من در دخمه ای عذاب میشدم شما مرا صدا زدید تا زنجیر از پای من گشودند طول کشید اما در راه شنیدم به برکت قدوم شما خدا مرا بخشیده پس مولا فرمود بجای خویش بازگرد و شکر بسیار کن پس او دوباره به زیر خاک رفت مولا به پیرو عیسی فرمود انجیل را باز کن فلان صفحه را بیاور و شروع کرد به خواندن انجیل از حفظ تمام چهار نماینده به مولا تعظیم کردند و مسلمان شدند و عمر نامه ای به نمایندگان داد که قیصر باید کشورت را تسلیم کنی پس پیکی از قیصر برگشت و گفت قیصر فرموده تو ارزش نامه نداری پس شفاهی جوابت میدهم زمانی که ان بزرگواری که ابیاری میکرد بر مسند حکومت نشست من هم کشورم را تسلیم میکنم ...
جانم فدای امیرالمومنین"ع"
بحار الانوار ج10 صفحه 60
جانم فدای امیرالمومنین"ع"
بحار الانوار ج10 صفحه 60
۴.۵k
۲۵ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.